اهلی شیرازی:عجب وقتی جگر سوزست آندم که افتد عاشقان را دیده برهم
❈۱❈
عجب وقتی جگر سوزست آندم
که افتد عاشقان را دیده برهم
دو عاشق را نظر چون برهم افتد
تو گویی آتشی در عالم افتد
❈۲❈
چو کردند آن دو تن درهم نگاهی
برآمد از درون هر دو آهی
ز چشم هر دو از غم زار زاری
برآمد گریه بی اختیاری
❈۳❈
نظر چون شمع را بر وی فتادی
ز چشمش گریه شادی گشادی
بپروانه نظر چون باز میکرد
ز شوقش مرغ جان پرواز میکرد
❈۴❈
ز سوز سینه با هم راز گفتند
حکایتهای دوری باز گفتند
ولیکن شمع بس حالی عجب داشت
ز دست هجران جان بلب داشت
❈۵❈
نه چندان زهر هجرش کارگر بود
که تریاک وصالش داشتی سود
چو زهری کارگر گردید در دل
شود تریاک هم زهر هلاهل
❈۶❈
مگو در اصل از هجران چه باک است
که گه در وصل هم بیم هلاک است
چراغ از نور خود گردیده افروخت
بسی دیدیم کز وی خانه هم سوخت
❈۷❈
ز وصلش شمع سوز دل بتر گشت
تو گفتی درد و داغش بیشتر گشت
فرو رفتی بداغ دردمندی
به پستی رو نهادی از بلندی
❈۸❈
تنش گاهی ز مشتاقی نمودی
بجز آهی ازو باقی نبودی
چو حال شمع را پروانه بد دید
فدایی وار گرد شمع گردید
❈۹❈
بدو گفت ای سر من خاک پایت
هزاران همچو من بادا فدایت
چنین حالی که در عالم پذیرد؟
که عاشق زنده و معشوق میرد
❈۱۰❈
پس از مرگ تو در روی که بینم؟
چو بگشایم نظر سوی که بینم؟
بگفت این و گذشت از کوی هستی
در آتش شد درون از عین مستی
❈۱۱❈
چنانش سوز عشق از دل علم زد
که در آتش به شوق دل قدم زد
چنان سوز دلش آتش برافروخت
که رخت هستیش سر تا قدم سوخت
❈۱۲❈
در آتش سوخت جان خود بصد ذوق
زهی عشق و زهی عاشق زهی شوق
زهی پروانه و جانسوزی خویش
چراغش روشن از فیروزی خویش
❈۱۳❈
زهی سرخیل و شاه عشقبازان
زهی چشم و چراغ جانگدازان
زهی مجنون دل آزرده عشق
زهی آهوی پیکان خورده عشق
❈۱۴❈
فروغ سینه ارباب محنت
چراغ دیده اهل محبت
در آتش عاقبت آن جور کش رفت
به جانان داد وه وه چه خوش رفت
❈۱۵❈
چنین باشد طریق جان سپردن
براه دوست دادن جان و مردن
دلا، پروانه وش در عشق جان ده
که این مرگ از حیات جاودان به
❈۱۶❈
کسی در عاشقی فیروز باشد
که چون پروانه خرمن سوز باشد
برای دوست بازد جان خود را
بپایان آورد پیمان خود را
❈۱۷❈
نه ز انسان عاشقان سست پیمان
که سازد شهره خود در عشق جانان
نباشد عشق او جز کید و تزویر
که گردد حیله ور چون روبه پیر
❈۱۸❈
بحیله دلبران را رام سازد
خود و معشوق را بد نام سازد
ازین جا باز گردم سوی مقصود
بگویم حال شمع محنت آلود
کامنت ها