اهلی شیرازی:خوش آن یاران که دریای شفیقند به مرگ و زندگی با هم رفیقند
❈۱❈
خوش آن یاران که دریای شفیقند
به مرگ و زندگی با هم رفیقند
عجب ز آتش پرست این شیوه نیکوست
که در آتش رود با پیکر دوست
❈۲❈
طریق و مذهب عاشق چنانست
که هر کو خودنکشت از عاصیانست
چو آن مجنون کوی مهربانی
در آتش سوخت رخت زندگانی
❈۳❈
دل شمع از غمش در شیون آویخت
ز آب چشم خود طوفان برانگیخت
بسر رفت آن چشمش بسکه جوشید
وز آن آب آتش شوقش خروشید
❈۴❈
تنش بی تاب شد جانش برآشفت
کبابی شد دلش وز سوز دل گفت
چه عمرست این که در آغاز و انجام
نرفتم بر مراد خویش یک گام
❈۵❈
فلک کز سوز مهرم سینه بگداخت
ز بهر سوختن گویی مرا ساخت
چو من از ماتم خود سوخت جانم
چه ماتم زد مرا دیگر ندانم
❈۶❈
خوشست این گریه از چشم تر من
که دانم کس نگرید بر سر من
چو دیدی مرده آن غمدیده خود
همی شستش بآب دیده خود
❈۷❈
زدود خویشتن بر سر سیه بست
به ماتمداری پروانه بنشست
ببست از خنده لعل گوهر آگین
گشاد از دود بر رخ موی مشگین
❈۸❈
دمادم از گل رخساره کندی
چو ریحان بر سر خاکش فکندی
ز دود دل بماتم کله بستش
سیه پوشیده و بر ماتم نشستش
❈۹❈
ز سوز گریه و آه دما دم
چو کار جان رسید او را بیکدم
زبان را برکشیدی از ارادت
چو انگشت از پی شهد شهادت
❈۱۰❈
به آخر از درون آهی برآورد
به جانان جان خود او نیز بسپرد
چو سرو قامت شمع از میان رفت
فلک گفتا بجای راستان رفت
❈۱۱❈
چو کار مهر روی او تبه گشت
فرو رفت و شفق ابر سیه گشت
گل رویش ز ماتم سوسنی شد
سواد دیده اش بی روشنی شد
❈۱۲❈
چو بودی دود دل دنباله او
مبدل شد بریحان لاله او
چو آخر دست جان شست از علاقه
نهادش دود بر بالین اتاقه
❈۱۳❈
به بین عذرای ما چون وامقی کرد
که هم معشوقی و هم عاشقی کرد
ره پاکان چنین باید سپارند
وگرنه زحمت پاکان ندارند
❈۱۴❈
ببزم عاشقان مردن حریفیست
وگرنه عشق و آسایش ظریفیست
هوس جولانگه رعنا و شان است
محبت وادی محنت کشان است
❈۱۵❈
هوسناکی نگویی عشق و مستی است
که لعبت بازی و صورت پرستی است
زلال عشق کز کوثر گذشتست
زماتر دامنان آلوده گشتست
❈۱۶❈
چو عاشق راست پوید در طریقت
مجاز او شود عین حقیقت
هر آن عشقی که محض جانگدازیست
حقیقت نیست گر گویی مجازیست
❈۱۷❈
روان هر دوشان پر نور بادا
حدیث عشقشان مشهور بادا
کامنت ها