اهلی شیرازی:مرا سوزی شبی با خویشتن بود چو فانوس آتشم در پیرهن بود
❈۱❈
مرا سوزی شبی با خویشتن بود
چو فانوس آتشم در پیرهن بود
شبی روشن چو صبح نیک روزان
کواکب چون چراغ مه فروزان
❈۲❈
فلک را بس گل از کوکب شکفته
همه چون یاسمین در شب شکفته
شبی بس روشن و مه همچو شب باز
به شبدیز فلک در جلوه ناز
❈۳❈
در نور آنچنان در شب گشاده
که مرغ صبحدم در شک فتاده
شبی زین سان چو روی دلفروزان
من از داغ گلی چون شمع سوزان
❈۴❈
من و دل هر دو آنشب تا دم روز
ز غم چون شمع و چون پروانه در سوز
که ناگه برق شمع مهر درخشید
بآزادی مرا پروانه بخشید
❈۵❈
نمود آن گوی زرین روشن از دور
چو از فانوس زردی پرتو نور
نگویم چون گل زردی به باغی
چو نارنج تهی در وی چراغی
❈۶❈
ز برق حسن خود وز شمع طلعت
زد آتش در سیه پوشان ظلمت
نهان در پرده کافور شد شب
تو گویی عنبر شب گشت اشهب
❈۷❈
در روزی که قفل شب فرو بست
بزور پنجه خورشید بشکست
چو باد صبحدم گردون برانگیخت
بهار خرم کوکب فرو ریخت
❈۸❈
سحر خیزان بگل چیدن دویدند
بیکدم صد هزاران گل بچیدند
در آن صبح سعادت از عنایت
بمن دادند شمعی از هدایت
❈۹❈
دری از غیب بر رویم گشودند
به شمع معنی ام راهی نمودند
مرا نازل شد از شمع تجلی
به دل پروانه جبریل معنی
❈۱۰❈
به شمع دل ره تحقیق دادند
بمن پروانه توفیق دادند
چو روشن شد دلم از نور معنی
شد ملهم بدین منشور معنی
❈۱۱❈
که فانوس خیال انگیز سازم
برسم تحفه دست آویز سازم
مگر زرین تحفه ره یابم که باری
ببوسم آستان شهریاری
❈۱۲❈
شهنشاهی که از لطف الهی
شدش روشن چراغ پادشاهی
کامنت ها