احمد شاملو:گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم مهدی حمیدی
❈۱❈
گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم
مهدی حمیدی
❈۲❈
ـ «این بازوانِ اوست
با داغهای بوسهی بسیارها گناهاش
وینک خلیجِ ژرفِ نگاهش
کاندر کبودِ مردمکِ بیحیای آن
❈۳❈
فانوسِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتنی ــ
با شعلهی لجاج و شکیبایی
میسوزد.
وین، چشمهسارِ جادویی تشنگیفزاست
❈۴❈
این چشمهی عطش
که بر او هر دَم
حرصِ تلاشِ گرمِ همآغوشی
تبخالهها رسوایی
❈۵❈
میآورد به بار.
شورِ هزار مستی ناسیراب
مهتابهای گرمِ شرابآلود
❈۶❈
آوازهای میزدهی بیرنگ
با گونههای اوست،
رقصِ هزار عشوهی دردانگیز
با ساقهای زندهی مرمرتراشِ او.
❈۷❈
گنجِ عظیمِ هستی و لذت را
پنهان به زیرِ دامنِ خود دارد
و اژدهای شرم را
❈۸❈
افسونِ اشتها و عطش
از گنجِ بیدریغاش میراند...»
بگذار اینچنین بشناسد مرد
❈۹❈
در روزگارِ ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شُکوه و فریبندگی را
زندگی را.
❈۱۰❈
حال آنکه رنگ را
در گونههای زردِ تو میباید جوید، برادرم!
در گونههای زردِ تو
وندر
❈۱۱❈
این شانهی برهنهی خونمُرده،
از همچو خود ضعیفی
مضرابِ تازیانه به تن خورده،
بارِ گرانِ خفّتِ روحش را
❈۱۲❈
بر شانههای زخمِ تنش بُرده!
حال آنکه بیگمان
در زخمهای گرمِ بخارآلود
سرخی شکفتهتر به نظر میزند ز سُرخی لبها
❈۱۳❈
و بر سفیدناکی این کاغذ
رنگِ سیاهِ زندگی دردناکِ ما
برجستهتر به چشمِ خدایان
تصویر میشود...
❈۱۴❈
□
❈۱۵❈
هی!
شاعر!
هی!
❈۱۶❈
سُرخی، سُرخیست:
لبها و زخمها!
لیکن لبانِ یارِ تو را خنده هر زمان
دنداننما کند،
❈۱۷❈
زان پیشتر که بیند آن را
چشمِ علیلِ تو
چون «رشتهیی ز لولوِ تر، بر گُلِ انار» ـ
آید یکی جراحتِ خونین مرا به چشم
❈۱۸❈
کاندر میانِ آن
پیداست استخوان؛
زیرا که دوستانِ مرا
زان پیشتر که هیتلر ــ قصابِ«آوش ویتس»
❈۱۹❈
در کورههای مرگ بسوزاند،
همگامِ دیگرش
بسیار شیشهها
از صَمغِ سُرخِ خونِ سیاهان
❈۲۰❈
سرشار کرده بود
در هارلم و برانکس
انبار کرده بود
کُنَد تا
❈۲۱❈
ماتیک از آن مهیا
لابد برای یارِ تو، لبهای یارِ تو!
❈۲۲❈
□
بگذار عشقِ تو
❈۲۳❈
در شعرِ تو بگرید...
بگذار دردِ من
در شعرِ من بخندد...
❈۲۴❈
بگذار سُرخ خواهرِ همزادِ زخمها و لبان باد!
زیرا لبانِ سُرخ، سرانجام
پوسیده خواهد آمد چون زخمهایِ سُرخ
❈۲۵❈
وین زخمهای سُرخ، سرانجام
افسرده خواهد آمد چونان لبانِ سُرخ؛
وندر لجاجِ ظلمتِ این تابوت
تابد به ناگزیر درخشان و تابناک
❈۲۶❈
چشمانِ زندهیی
چون زُهرهیی به تارکِ تاریکِ گرگ و میش
چون گرمْساز امیدی در نغمههای من!
❈۲۷❈
□
❈۲۸❈
بگذار عشقِ اینسان
مُردارْوار در دلِ تابوتِ شعرِ تو
ـ تقلیدکارِ دلقکِ قاآنی ــ
گندد هنوز و
❈۲۹❈
باز
خود را
تو لافزن
بیشرمتر خدای همه شاعران بدان!
❈۳۰❈
لیکن من (این حرام،
این ظلمزاده، عمر به ظلمت نهاده،
این بُرده از سیاهی و غم نام)
❈۳۱❈
بر پای تو فریب
بیهیچ ادعا
زنجیر مینهم!
فرمان به پاره کردنِ این تومار میدهم!
❈۳۲❈
گوری ز شعرِ خویش
کندن خواهم
وین مسخرهخدا را
با سر
❈۳۳❈
درونِ آن
فکندن خواهم
و ریخت خواهمش به سر
خاکسترِ سیاهِ فراموشی...
❈۳۴❈
□
❈۳۵❈
بگذار شعرِ ما و تو
باشد
تصویرکارِ چهرهی پایانپذیرها:
❈۳۶❈
تصویرکارِ سُرخی لبهای دختران
تصویرکارِ سُرخی زخمِ برادران!
و نیز شعرِ من
یکبار لااقل
❈۳۷❈
تصویرکارِ واقعی چهرهی شما
دلقکان
دریوزهگان
«شاعران!»
❈۳۸❈
۱۳۲۹
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها