احمد شاملو:یه مردی بود حسینقلی چشاش سیا لُپاش گُلی
❈۱❈
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لُپاش گُلی
غُصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت. ــ
❈۲❈
خندهی بیلب کی دیده؟
مهتابِ بیشب کی دیده؟
لب که نباشه خنده نیس
❈۳❈
پَر نباشه پرنده نیس.
□
❈۴❈
شبای درازِ بیسحر
حسینقلی نِشِس پکر
تو رختخوابش دمرو
تا بوقِ سگ اوهو اوهو.
❈۵❈
تمومِ دنیا جَم شدن
هِی راس شدن هِی خم شدن
فرمایشا طبق طبق
همگی به دورش وَقّ و وقّ
❈۶❈
بستن به نافش چپ و راس
جوشوندهی ملاپیناس
دَماش دادن جوون و پیر
نصیحتای بینظیر:
❈۷❈
«ــ حسینقلی غصهخورَک
خنده نداری به درک!
خنده که شادی نمیشه
❈۸❈
عیشِ دومادی نمیشه.
خندهی لب پِشکِ خَره
خندهی دل تاجِ سره،
خندهی لب خاک و گِله
❈۹❈
خندهی اصلی به دِله...»
حیف که وقتی خوابه دل
وز هوسی خرابه دل،
❈۱۰❈
وقتی که هوای دل پَسه
اسیرِ چنگِ هوسه،
دلسوزی از قصه جداس
هرچی بگی بادِ هواس!
❈۱۱❈
□
حسینقلی با اشک و آه
❈۱۲❈
رف دَمِ باغچه لبِ چاه
گُف: «ــ ننهچاه، هلاکتم
مردهی خُلقِ پاکتم!
حسرتِ جونم رُ دیدی
❈۱۳❈
لبتو امونت نمیدی؟
لبتو بِدِه خنده کنم
یه عیشِ پاینده کنم.»
❈۱۴❈
ننهچاهه گُف: «ــ حسینقلی
یاوه نگو، مگه تو خُلی؟
اگه لَبمو بِدَم به تو
صبح، چه امونَت چه گرو،
❈۱۵❈
واسهیی که لب تَر بکنن
چیچی تو سماور بکنن؟
«ضو» بگیرن «رَت» بگیرن
وضو بیطاهارت بگیرن؟
❈۱۶❈
ظهر که میباس آب بکشن
بالای باهارخواب بکشن،
یا شب میان آب ببرن
سبو رُ به سرداب ببرن،
❈۱۷❈
سطلو که بالا کشیدن
لبِ چاهو اینجا ندیدن
کجا بذارن که جا باشه
❈۱۸❈
لایقِ سطلِ ما باشه؟»
دید که نه والّلا، حق میگه
گرچه یه خورده لَق میگه.
❈۱۹❈
□
حسینقلی با اشک و آ
❈۲۰❈
رَف لبِ حوضِ ماهیا
گُف: «ــ باباحوضِ تَرتَری
به آرزوم راه میبری؟
میدی که امانت ببرم
❈۲۱❈
راهی به حاجت ببرم
لبتو روُ مَرد و مردونه
با خودم یه ساعت ببرم؟»
❈۲۲❈
حوضْبابا غصهدار شد
غم به دلش هَوار شد
گُف: «ــ بَبَه جان، بِگَم چی
اگر نَخوام که همچی
❈۲۳❈
نشکنه قلبِ نازِت
غم نکنه درازِت:
حوض که لبش نباشه
اوضاش به هم میپاشه
❈۲۴❈
آبش میره تو پِیگا
بهکُل میرُمبه از جا.»
دید که نه والّلا، حَقّه
❈۲۵❈
فوقش یه خورده لَقّه.
□
❈۲۶❈
حسینقلی اوهوناوهون
رَف تو حیاط، به پُشتِ بون
گُف: «ــ بیا و ثواب بکن
یه خیرِ بیحساب بکن:
❈۲۷❈
آباد شِه خونِمونت
سالم بمونه جونت!
با خُلقِ بیبائونهت
لبِتو بده اَمونت
❈۲۸❈
باش یه شیکم بخندم
غصه رُ بار ببندم
نشاطِ یامُف بکنم
کفشِ غمو چَن ساعتی
❈۲۹❈
جلوِ پاهاش جُف بکنم.»
بون به صدا دراومد
به اشک و آ دراومد:
❈۳۰❈
«ــ حسینقلی، فدات شَم،
وصلهی کفشِ پات شَم
میبینی چی کردی با ما
که خجلتیم سراپا؟
❈۳۱❈
اگه لبِ من نباشه
جا نُوْدونی م کجا شِه؟
بارون که شُرشُرو شِه
تو مُخِ دیفار فرو شِه
❈۳۲❈
دیفار که نَم کشینِه
یِههُوْ از پا نِشینه،
هر بابایی میدونه
خونه که رو پاش نمونه
❈۳۳❈
کارِ بونشم خرابه
پُلش اون ورِ آبه.
دیگه چه بونی چه کَشکی؟
آب که نبود چه مَشکی؟»
❈۳۴❈
دید که نه والّلا، حق میگه
فوقش یه خورده لَق میگه.
❈۳۵❈
□
حسینقلی، زار و زبون
وِیْلِهزَنون گریهکنون
❈۳۶❈
لبش نبود خنده میخواس
شادی پاینده میخواس.
پاشد و به بازارچه دوید
❈۳۷❈
سفره و دستارچه خرید
مُچپیچ و کولبار و سبد
سبوچه و لولِنگ و نمد
دوید این سرِ بازار
❈۳۸❈
دوید اون سرِ بازار
اول خدا رُ یاد کرد
سه تا سِکّه جدا کرد
آجیلِ کارگشا گرفت
❈۳۹❈
از هم دیگه سَوا گرفت
که حاجتش روا بِشه
گِرَهش ایشالّلا وابشه
بعد سرِ کیسه واکرد
❈۴۰❈
سکهها رو جدا کرد
عرض به حضورِ سرورم
چی بخرم چیچی نخرم:
خرید انواعِ چیزا
❈۴۱❈
کیشمیشا و مَویزا،
تا نخوری ندانی
حلوای تَنتَنانی،
❈۴۲❈
لواشک و مشغولاتی
آجیلای قاتیپاتی
اَرده و پادرازی
پنیرِ لقمهْقاضی،
❈۴۳❈
خانُمایی که شومایین
آقایونی که شومایین:
با هَف عصای شیشمنی
❈۴۴❈
با هفتا کفشِ آهنی
تو دشتِ نه آب نه علف
راهِشو کشید و رفت و رَف
هر جا نگاش کشیده شد
❈۴۵❈
هیچچی جز این دیده نشد:
خشکهکلوخ و خار و خس
تپه و کوهِ لُخت و بس:
قطارِ کوهای کبود
❈۴۶❈
مثِ شترای تشنه بود
پستونِ خشکِ تپهها
مثِ پیرهزن وختِ دعا.
❈۴۷❈
«ــ حسینقلی غصهخورک
خنده نداشتی به درک!
خوشی بیخِ دندونت نبود
راهِ بیابونت چی بود؟
❈۴۸❈
راهِ درازِ بیحیا
روز راه بیا شب راه بیا
هف روز و شب بکوببکوب
❈۴۹❈
نه صُب خوابیدی نه غروب
سفرهی بینونو ببین
دشت و بیابونو ببین:
کوزهی خشکت سرِ راه
❈۵۰❈
چشمِ سیات حلقهی چاه
خوبه که امیدت به خداس
وگرنه لاشخور تو هواس!»
❈۵۱❈
□
حسینقلی، تِلُوخورون
گُشنه و تشنه نِصبِهجون
❈۵۲❈
خَسّه خَسّه پا میکشید
تا به لبِ دریا رسید.
از همه چی وامونده بود
فقطم یه دریا مونده بود.
❈۵۳❈
«ــ ببین، دریای لَملَم
فدای هیکلت شَم
نمیشه عِزتت کم
❈۵۴❈
از اون لبِ درازوت
درازتر از دو بازوت
یه چیزی خِیرِ ما کُن
حسرتِ ما دوا کُن:
❈۵۵❈
لبی بِده اَمونت
دعا کنیم به جونت.»
«ــ دلت خوشِه حسینقلی
❈۵۶❈
سرِ پا نشسته چوتولی.
فدای موی بورِت!
کو عقلت کو شعورِت؟
ضررای کارو جَم بزن
❈۵۷❈
بساطِ ما رو هم نزن!
مَچِّده و منارهش
یه دریاس و کنارهش.
لبِشو بدم، کو ساحلش؟
❈۵۸❈
کو جیگَرَکیش کو جاهلش؟
کو سایبونش کو مشتریش؟
کو فوفولش و کو نازپَریش؟
کو نازفروش و نازخرِش؟
❈۵۹❈
کو عشوهییش کو چِشچَرِش؟»
□
❈۶۰❈
حسینقلی، حسرت به دل
یه پاش رو خاک یه پاش تو گِل
دَساش از پاهاش درازتَرَک
برگشت خونهش به حالِ سگ.
❈۶۱❈
دید سرِ کوچه راهبهراه
باغچه و حوض و بوم و چاه
هِرتِهزَنون ریسه میرن
میخونن و بشکن میزنن:
❈۶۲❈
«ــ آی خنده خنده خنده
رسیدی به عرضِ بنده؟
دشت و هامونو دیدی؟
❈۶۳❈
زمین و زَمونو دیدی؟
انارِ گُلگون میخندید؟
پِسّهی خندون میخندید؟
خنده زدن لب نمیخواد
❈۶۴❈
داریه و دُمبَک نمیخواد:
یه دل میخواد که شاد باشه
از بندِ غم آزاد باشه
یه بُر عروسِ غصه رُ
❈۶۵❈
به تَئنایی دوماد باشه!
حسینقلی!
حسینقلی!
حسینقلی حسینقلی حسینقلی!»
❈۶۶❈
تابستانِ ۱۳۳۸
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها