احمد شاملو:بر این کناره تا کرانهی آمودریا آبی میگذشت که دگر نیست:
❈۱❈
بر این کناره تا کرانهی آمودریا
آبی میگذشت که دگر نیست:
رودی که به روزگارانِ دراز سُرید و از یاد شد
رودی که فروخشکید و بر باد شد.
❈۲❈
بر این امواج تا رودبارانِ سند
زورقی میگذشت که دگر نیست:
زورقی که روزی چند در خاطری نقش بست
❈۳❈
وانگه به خرسنگی برآمد و درهم شکست.
بر این زورق از بندری به شهرْبندری
زورقبانی پارو میکشید که دگر نیست:
پاروکشی که هر سفر شوریده دختریش دیده به راه داشت
که به امیدی مبهم نهالِ آرزویی به دل میکاشت.
که به امیدی مبهم نهالِ آرزویی به دل میکاشت.
❈۴❈
بر این رودِ پادرجای
امیدی درخشید که دگر نیست:
امیدِ سعادتی که پابرجا مینمود
❈۵❈
لیکن در بسترِ خویش به جز خوابی گذرا نبود.
تیرِ ۱۳۷۳
❈۶❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها