گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

احمد شاملو:زمین را انعطافی نبود سیاره‌یی آتی بود

❈۱❈
زمین را انعطافی نبود سیاره‌یی آتی بود
لُکِّه سنگی بود آونگ
❈۲❈
که هنوز مدار نمی‌شناخت زمین، و سرگذشتِ سُرخش
تنها التهابی درک‌ناشده بود
❈۳❈
فراپیشِ زمان.
سنگ‌پاره‌یی بی‌تمیز که در خُشکای خمیره‌اش هنوز «خود» را خبر از «خویشتن» نبود،
❈۴❈
که هنوز نه بهشتی بود نه ماری و سیبی،
نه انجیربُنی که برگش درزِ گندم را
❈۵❈
شرم آموزد از آن پس که بشکافد
از آن پس که سنگ‌پاره واشِکافد و زمین به اُلگوی ما شیار و تخمه شود:
❈۶❈
سیّاره‌یی به عشوه گریزان بر مدارِ خشک و خیس‌اش
نا‌ آگاه از میلاد و بی‌خبر از مرگ.
❈۷❈
چه به یکدیگر ماننده! شگفتا، چه به یکدیگر ماننده!
❈۸❈
حضوری مشکوک در درون و
حضوری مشکوک در برون مرزی مشکوک میانِ برون و درون ــ
❈۹❈
عشق را چگونه بازشناختی؟
کجا پنهان بود حضورِ چنین آگاهت
❈۱۰❈
بر آن توده‌ی بی‌ادراک در آن رُستاقِ کوتاهنوز؟
خفته‌ی بیدارِ کدام بستر بودی
❈۱۱❈
کدام بسترِ ناگشوده؟ نوزاده‌ی بالغِ کدام مادر بودی
کدام دوشیزه‌ْمادرِ نابِسوده؟
❈۱۲❈
سنگ از تو
خاکِ بُستانی شدن چگونه آموخت؟
❈۱۳❈
خاک از تو
شیارِ پذیرا شدن چگونه آموخت؟
❈۱۴❈
بذر از شیار
امانِ محبت جُستن جهان را
❈۱۵❈
مَضیفِ مهربانِ گرسنگی خواستن زنبور و پرنده را
بشارتِ شهد و سرود آوردن ریشه را در ظلمات
❈۱۶❈
به ضیافتِ آب و آفتاب بردن چشم
بر جلوه‌ی هستی گشودن و چشم از حیات بربستن و
❈۱۷❈
باز گرسنه گداوار
دیده به زندگی گشودن مردن و بازآمدن و دیگرباره بمردن...
❈۱۸❈
این همه را از کجا آموختی؟
❈۱۹❈
آن پاره‌سنگِ بی‌نشان بودم من در آن التهابِ نخستین
آن پاره‌ْسکونِ خاموش بودم من در آن ملالِ بی‌خویشتنی آن بوده‌ی بی‌مکان بودم من
❈۲۰❈
آن باشنده‌ی بی‌زمان. ــ
به کدام ذکرم آزاد کردی به کدام طلسمِ اعظم
❈۲۱❈
به کدام لمسِ سرانگشتِ جادوی؟
از کجا دریافتی درختِ اسفندگان بهاران را با احساسِ سبزِ تو سلام می‌گوید
❈۲۲❈
و ببرِ بیشه غرورش را در آیینه‌ی احساسِ تو می‌آراید؟
از کجا دانستی؟
❈۲۳❈
هنوز این آن پرسشِ سوزان است،
❈۲۴❈
و چراغِ کهکشان را به پُفی چه دردناک خاموش می‌کند اندوهِ این ندانستن:
برگِ بی‌ظرافتِ آن باغِ هرگزتاهنوز
عشق را
ناشناخته
بَرابَرْنهادِ آزرم
چگونه کرد؟
❈۲۵❈
(هنوز این
آن پرسشِ سوزان است.)
❈۲۶❈
۷ دیِ ۱۳۷۳
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

فایل صوتی در آستانه سِفْرِ شُهود

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها