احمد شاملو:مرا دیگر انگیزهی سفر نیست. مرا دیگر هوای سفری به سر نیست.
❈۱❈
مرا دیگر انگیزهی سفر نیست.
مرا دیگر هوای سفری به سر نیست.
قطاری که نیمشبان نعرهکشان از دِهِ ما میگذرد
❈۲❈
آسمانِ مرا کوچک نمیکند
و جادهیی که از گُردهی پُل میگذرد
آرزوی مرا با خود
به افقهای دیگر نمیبرد.
❈۳❈
آدمها و بویناکیِ دنیاهاشان
یکسر
دوزخیست در کتابی
❈۴❈
که من آن را
لغتبهلغت
از بَر کردهام
تا رازِ بلندِ انزوا را
❈۵❈
دریابم ــ
رازِ عمیقِ چاه را
از ابتذالِ عطش.
❈۶❈
بگذار تا مکانها و تاریخ به خواب اندر شود
در آن سوی پُلِ دِه
که به خمیازهی خوابی جاودانه دهان گشوده است
و سرگردانیهای جُستجو را
❈۷❈
در شیبگاهِ گُردهی خویش
از کلبهی پابرجای ما
به پیچِ دوردستِ جاده
میگریزاند.
❈۸❈
مرا دیگر
انگیزهی سفر نیست.
❈۹❈
□
حقیقتِ ناباور
چشمانِ بیداری کشیده را بازیافته است:
❈۱۰❈
رؤیای دلپذیرِ زیستن
در خوابی پادرجایتر از مرگ،
از آن پیشتر که نومیدیِ انتظار
تلخترین سرودِ تهیدستی را باز خوانده باشد.
❈۱۱❈
و انسان به معبدِ ستایشهای خویش
فرود آمده است.
❈۱۲❈
□
انسانی در قلمروِ شگفتزدهی نگاهِ من
در قلمروِ شگفتزدهی دستانِ پرستندهام.
❈۱۳❈
انسانی با همه ابعادش ــ فارغ از نزدیکی و بُعد ــ
که دستخوشِ زوایای نگاه نمیشود.
با طبیعتِ همهگانه بیگانهیی
❈۱۴❈
که بیننده را
از سلامتِ نگاهِ خویش
در گمان میافکند
چرا که دوری و نزدیکی را
❈۱۵❈
در عظمتِ او
تأثیر نیست
و نگاهها
در آستانِ رؤیتِ او
❈۱۶❈
قانونی ازلی و ابدی را
بر خاک
میریزند...
❈۱۷❈
□
انسان
به معبدِ ستایشِ خویش بازآمدهاست.
❈۱۸❈
انسان به معبدِ ستایشِ خویش
بازآمدهاست.
راهب را دیگر
انگیزهی سفر نیست.
❈۱۹❈
راهب را دیگر
هوای سفری به سر نیست.
اردیبهشتِ ۱۳۴۳
❈۲۰❈
شیرگاه
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها