احمد شاملو:دیرگاهیست که دستی بداندیش دروازهی کوتاهِ خانهی ما را
❈۱❈
دیرگاهیست که دستی بداندیش
دروازهی کوتاهِ خانهی ما را
نکوفته است.
❈۲❈
در آیینه و مهتاب و بستر مینگریم
در دستهای یکدیگر مینگریم
و دروازه
ترانهی آرامشانگیزش را
❈۳❈
در سکوتی ممتد
مکرر میکند.
بدینگونه
❈۴❈
زمزمهیی ملالآور را به سرودی دیگرگونه مبدل یافتهایم
بدینگونه
در سرزمینِ بیگانهیی که در آن
❈۵❈
هر نگاه و هر لبخند
زندانی بود،
لبخند و نگاهی آشنا یافتهایم
❈۶❈
بدینگونه
بر خاکِ پوسیدهیی که ابرِ پَست
بر آن باریده است
پایگاهی پابرجا یافتهایم...
❈۷❈
□
آسمان
❈۸❈
بالای خانه
بادها را تکرار میکند
باغچه از بهاری دیگر آبستن است
و زنبورِ کوچک
❈۹❈
گُلِ هر ساله را
در موسمی که باید
دیدار میکند.
❈۱۰❈
حیاطِ خانه از عطری هذیانی سرمست است
خرگوشی در علفِ تازه میچرد.
و بر سرِ سنگ، حربایی هوشیار
در قلمروِ آفتابِ نیمجوش
❈۱۱❈
نفس میزند.
ابرها و همهمهی دوردستِ شهر
آسمانِ بازیافته را
❈۱۲❈
تکرار میکند
همچنان که گنجشکها و
باد و
زمزمهی پُرنیازِ رُستن
❈۱۳❈
که گیاهِ پُرشیرِ بیابانی را
در انتظارِ تابستانی که در راه است
در خوابگاهِ ریشهی سیرابش
بیدار میکند.
❈۱۴❈
من در تو نگاه میکنم در تو نفس میکشم
و زندگی
مرا تکرار میکند
❈۱۵❈
بهسانِ بهار
که آسمان را و علف را.
و پاکیِ آسمان
در رگِ من ادامه مییابد.
❈۱۶❈
□
دیرگاهیست که دستی بداندیش
❈۱۷❈
دروازهی کوتاهِ خانهی ما را نکوفته است...
با آنان بگو که با ما
نیازِ شنیدنِشان نیست.
❈۱۸❈
با آنان بگو که با تو
مرا پروای دوزخِ دیدارِ ایشان نیست
تا پرندهی سنگینبالِ جادویی را که نغمهپردازِ شبانگاه و بامدادِ ایشان است
بر شاخسارِ تازهروی خانهی ما مگذاری.
بر شاخسارِ تازهروی خانهی ما مگذاری.
در آیینه و مهتاب و بستر بنگریم
❈۱۹❈
در دستهای یکدیگر بنگریم،
تا دَر، ترانهی آرامشانگیزش را
در سرودی جاویدان
مکرر کند.
❈۲۰❈
تا نگاهِ ما
نه در سکوتی پُردرد، نه در فریادی ممتد
که در بهاری پُرجویبار و پُرآفتاب
❈۲۱❈
به ابدیت پیوندد...
فروردین ۱۳۳۶
❈۲۲❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها