احمد شاملو:برای اسماعیل خویی
❈۱❈
برای اسماعیل خویی
هنوز
در فکرِ آن کلاغم در درههای یوش:
❈۲❈
با قیچی سیاهش
بر زردیِ برشتهی گندمزار
با خِشخِشی مضاعف
❈۳❈
از آسمانِ کاغذی مات
قوسی بُرید کج،
و رو به کوهِ نزدیک
با غار غارِ خشکِ گلویش
❈۴❈
چیزی گفت
که کوهها
بیحوصله
در زِلِّ آفتاب
❈۵❈
تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کَلّههای سنگیشان
تکرار میکردند.
❈۶❈
□
گاهی سوآل میکنم از خود که
❈۷❈
یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بیتخفیف
وقتی
صلاتِ ظهر
❈۸❈
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشتهی گندمزاری بال میکشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد،
با آن خروش و خشم
❈۹❈
چه دارد بگوید
با کوههای پیر
کاین عابدانِ خستهی خوابآلود
در نیمروزِ تابستانی
❈۱۰❈
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟
شهریورِ ۱۳۵۴
❈۱۱❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها