احمد شاملو:دیریست تا سوزِ غریبِ مهاجم پا سست کرده است،
❈۱❈
دیریست تا سوزِ غریبِ مهاجم
پا سست کرده است،
و اکنون
یالِ بلند یابویی تنها
❈۲❈
که در خلنگزارِ تیره
به فریادِ مرغی تنها
گوش میجُنباند
جز از نسیمِ مهربانِ ولایت
❈۳❈
آشفته نمیشود.
من این را میدانم، برادران!
من این را میبینم
❈۴❈
هر چند
میانِ من و خلنگزارانِ خاموش
اکنون
بناهای آسمانسای است و
❈۵❈
درّههای غریو
که گیاه و پرنده
در آن
رویش و پروازِ حسرت است.
❈۶❈
□
بر آسمان
❈۷❈
اما
سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنیناش، برادران!
من اینجا پا سفت کردهام که همین را بگویم
❈۸❈
اگر چند
دور از آن جای که میباید باشم
زندانیِ سرکشِ جانِ خویشم و
بی من
❈۹❈
آفتاب
بر شالیزارانِ درهی زیراب
غریب و دلشکسته میگذرد.
❈۱۰❈
□
بر آسمان سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنیناش، برادران!
❈۱۱❈
من اینجا ماندهام از اصلِ خود به دور
که همین را بگویم؛
و بدین رسالت
دیریست
❈۱۲❈
تا مرگ را
فریفتهام.
بر آسمان
❈۱۳❈
سرودی بلند میگذرد.
۳۱ شهریورِ ۱۳۵۱
❈۱۴❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها