احمد شاملو:به دکتر جهانگیر رأفت
❈۱❈
به دکتر جهانگیر رأفت
نخستین که در جهان دیدم
از شادی غریو بر کشیدم:
❈۲❈
«منم، آه
آن معجزتِ نهایی
بر سیارهی کوچکِ آب و گیاه!»
❈۳❈
آنگاه که در جهان زیستم
از شگفتی بر خود تپیدم:
میراثخوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن
که به چشم و به گوش میدیدم و میشنیدم!
❈۴❈
چندان که در پیرامنِ خویشتن دیدم
به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم:
بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته
❈۵❈
آن که باورِ بیدریغ در او بسته بودم.
اکنون که سراچهی اعجاز پسِ پُشت میگذارم
بجز آهِ حسرتی با من نیست:
تَبَری غرقهی خون
❈۶❈
بر سکوی باورِ بییقین و
باریکهی خونی که از بلندای یقین جاریست.
۱۲ اسفندِ ۱۳۷۷
❈۷❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها