احمد شاملو:هرچند من ندیدهام این کورِ بیخیال این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ
❈۱❈
هرچند من ندیدهام این کورِ بیخیال
این گنگِ شب که گیج و عبوس است ــ
خود را به روشنِ سحر
نزدیکتر کند،
❈۲❈
لیکن شنیدهام که شبِ تیره ــ هرچه هست ــ
آخر ز تنگههای سحرگه گذر کند...
❈۳❈
□
زینروی در ببسته به خود رفتهام فرو
در انتظارِ صبح.
❈۴❈
فریاد اگرچه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.
❈۵❈
اسپندوار اگرچه بر آتش نشستهام
بنشستهام خموش.
وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بستهام
پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.
❈۶❈
□
دیریست عابری نگذشتهست ازین کنار
❈۷❈
کز شمعِ او بتابد نوری ز روزنم...
فکرم به جُستوجوی سحر راه میکشد
اما سحر کجا!
❈۸❈
در خلوتی که هست،
نه شاخهیی ز جنبشِ مرغی خورَد تکان
نه باد روی بام و دری آه میکشد.
❈۹❈
حتا نمیکند سگی از دور شیونی
حتا نمیکند خَسی از باد جنبشی...
غولِ سکوت میگزَدَم با فغانِ خویش
❈۱۰❈
و من در انتظار
که خوانَد خروسِ صبح!
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
❈۱۱❈
وز بندرِ نجات
چراغِ امیدِ صبح
سوسو نمیزند...
❈۱۲❈
از شوق میکشم همه در کارگاهِ فکر
نقشِ پَرِ خروسِ سحر را
لیکن دوامِ شب همه را پاک میکند.
میسازمش به دل همه
❈۱۳❈
اما دوامِ شب
در گورِ خویش
ساختهام را
در خاک میکند.
❈۱۴❈
□
هست آنچه بوده است:
❈۱۵❈
شوقِ سحر نمیدمد اندر فلوتِ خویش
خفاشِ شب نمیخورَد از جای خود تکان.
شاید شکسته پای سحرخیزِ آفتاب
❈۱۶❈
شاید خروس مرده که ماندهست از اذان.
ماندهست شاید از شنوایی دو گوشِ من:
خوانده خروس و بیخبر از بانگِ او منم.
❈۱۷❈
شاید سحر گذشته و من مانده بیخیال:
بیناییام مگر شده از چشمِ روشنم.
❈۱۸❈
۱۳۲۸
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها