احمد شاملو:به خانمِ آنگلا بارانْی
❈۱❈
به خانمِ آنگلا بارانْی
شب که جوی نقرهی مهتاب
بیکرانِ دشت را دریاچه میسازد،
❈۲❈
من شراعِ زورقِ اندیشهام را میگشایم در مسیرِ باد
شب که آوایی نمیآید
از درونِ خامُشِ نیزارهایِ آبگیرِ ژرف،
❈۳❈
من امیدِ روشنم را همچو تیغِ آفتابی میسرایم شاد.
□
❈۴❈
شب که میخواند کسی نومید
من ز راهِ دور دارم چشم
با لبِ سوزانِ خورشیدی که بامِ خانهی همسایهام را گرم میبوسد
❈۵❈
شب که میماسد غمی در باغ
من ز راهِ گوش میپایم
سُرفههایِ مرگ را در نالهی زنجیرِ دستانم که میپوسد.
❈۶❈
زندانِ موقتِ شهربانی
۱۳۳۲
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها