احمد شاملو:با هزاران سوزنِ الماس نقرهدوزی میکند مهتاب
❈۱❈
با هزاران سوزنِ الماس
نقرهدوزی میکند مهتاب
رویِ ترمهی مُرداب...
من نگاهم میدود ــ جوشیده از عمقِ عبوسِ فکر
سویِ پنجره،
سویِ پنجره،
❈۲❈
اما
پنجره!
بیگانه با شوقِ نگاهِ من
❈۳❈
به من چیزی نمیگوید...
□
❈۴❈
ــ پنجره
چون تلخیِ لبخندهی حُزنی
باز شو
تا شاخهی نوری بروید
در شکافِ خاکِ خشکِ رنجم
از بذرِ تلاشِ من!
از بذرِ تلاشِ من!
❈۵❈
پنجره
بیدارِ شب
هشیارِ شب
❈۶❈
در انتظارِ صبحدم چیزی
نمیگوید...
ــ پنجره!
دانم که آخر، چون یکی لبخند
خواهیکُشت این روحِ مصیبت را که ماسیده است
خواهیکُشت این روحِ مصیبت را که ماسیده است
❈۷❈
در هزاران گوشهی تاریک و کورِ این شبستانِ سیاهِ وهم...
پنجره
در دَردِ شامانجامِ خویش
❈۸❈
از ظلمتِ پادرعدم چیزی نمیگوید...
□
❈۹❈
ــ پنجره!
بگشای از هم
چون کتابِ قصهی خورشید
تا امیدم بازجوید
❈۱۰❈
در صدفهای دهانِ رنج
صبحِ مرواریدتابش را
به ژرفاژرفِ این دریای دورافتادهی نومید!
❈۱۱❈
□
پنجره اما
هم ازآنگونه ــ سر در کارِ خود ــ
❈۱۲❈
بربسته دارد لب
چون گُلِ نشکفتهی لبخند
رشتهرشته بذرِ مرواریدش اندر کام.
لیک امیدِ من
❈۱۳❈
از هزاران روزنِ او
صبحِ پاکِ تازهرو را میدهد پیغام.
□
❈۱۴❈
با هزاران سوزنِ الماس
روی تاقهشالِ کهنهی مُرداب
نقشههای بتهجقه نقرهدوزی میکند مهتاب.
نقشههای بتهجقه نقرهدوزی میکند مهتاب.
۱۳۳۳
❈۱۵❈
زندانِ قصر
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها