احمد شاملو:به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود.
❈۱❈
به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
❈۲❈
در خلوتِ تو این حقیقت را باز مییابم.
□
❈۳❈
خسته، خسته، از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نه ساقهی بازوهایت نه چشمههای تنت.
❈۴❈
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم و شهرِ من بیدار میشود.
❈۵❈
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها، و غلغلهی مرددِ تلاشهایش.
دیگر هیچ چیز نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
❈۶❈
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سحری سرگردان میگردم.
❈۷❈
□
تو سخن میگویی من نمیشنوم
تو سکوت میکنی من فریاد میزنم
❈۸❈
با منی با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
❈۹❈
□
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
❈۱۰❈
این حقیقت را در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم، با تو بیگانهام.
❈۱۱❈
فریادِ مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن.
❈۱۲❈
۱۳۳۴/۱/۲
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها