احمد شاملو:وقتی که شعلهی ظلم غنچهی لبهای تو را سوخت
❈۱❈
وقتی که شعلهی ظلم
غنچهی لبهای تو را سوخت
چشمانِ سردِ من
درهایِ کور و فروبستهی شبستانِ عتیقِ درد بود.
باید میگذاشتند خاکسترِ فریادِمان را بر همهجا بپاشیم
باید میگذاشتند غنچهی قلبِمان را بر شاخههای انگشتِ عشقی بزرگتر بشکوفانیم
باید میگذاشتند غنچهی قلبِمان را بر شاخههای انگشتِ عشقی بزرگتر بشکوفانیم
باید میگذاشتند سرماهای اندوهِ من آتشِ سوزانِ لبانِ تو را فرونشاند
تا چشمانِ شعلهوارِ تو قندیلِ خاموشِ شبستانِ مرا برافروزد...
تا چشمانِ شعلهوارِ تو قندیلِ خاموشِ شبستانِ مرا برافروزد...
❈۲❈
اما ظلمِ مشتعل
غنچهی لبانت را سوزاند
و چشمانِ سردِ من
❈۳❈
درهای کور و فروبستهی شبستانِ عتیقِ درد ماند...
۱۳۳۱
❈۴❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها