احمد شاملو:برای خانمِ عالیه جهانگیر یوشیج از کورهراهِ تنگ گذشتم
❈۱❈
برای خانمِ عالیه جهانگیر یوشیج
از کورهراهِ تنگ گذشتم
نیز از کنارِ گلهی خُردی که
زنگِ برنجیِ بزِ پیشآهنگ
❈۲❈
از دور، طرحِ تکاپوی خستهیی را
با جِنگ جِنگِ لُختش
در ذهنِ آدمی
تصویر مینهاد...
❈۳❈
□
از پُشتِ بوته، مرغی نالان، هراسناک
❈۴❈
پر برکشید و
یک دم
در درههای تنگ
موجِ گریزپاییِ پُر وحشتاش
❈۵❈
چون کاسهیی سفالین بشکست
از صخرهیی به صخرهیی
از سنگ روی سنگ...
❈۶❈
میدیدم از کمرکشِ کُهسار
در شیبگاهِ درهی تاریک
آن شعلهها که در دِه میسوخت جایجای:
پیسوزِ آسیاب
❈۷❈
آتش که در اجاق
دودی که از تنور
فانوسها به معبرها
پُرشیب و پیچپیچ...
❈۸❈
وآنگاه
دیدم
در پیشِ روی، منظرهی کوهسار را
❈۹❈
با راهِ پیچپیچان، پیچیده بر کمر.
مشتاق، گفتم:
«ــ ای کوه!
❈۱۰❈
«با خود دلی به سوی تو میآورم ز راه
«با قعرِ او حکایتِ ناگفته مردهیی.
«آنجا، به دِه، کسانِ مرا دل به من نبود.»
❈۱۱❈
بیپاسخی از او گفتم:
«ــ ای کوه!
«رنجیست سوختن
«بیالتفاتِ قومی، کاندر اجاقِشان
❈۱۲❈
«از سوزِ توست اگر شرری هست،
«بیزهرخندِ قومی، کز توست اگر به لبهاشان
«امکانِ خنده اینقدری هست.»
❈۱۳❈
□
بیپاسخی از او
مِه بر گُدارِ سرکش میپیچید.
❈۱۴❈
از دور، در شبی که میآمد
بر تیزهها فرود
سگهای گله، بر شبحِ صخرهها، بهشور
❈۱۵❈
لاییدنی مداوم
آغاز کرده بودند.
اعماقِ دره، با نفسِ سردِ شامگاه،
❈۱۶❈
از نغمههای کاکلی و سینهسرخها
میمانْد بیصدا.
گویی به قلههایِ ازاکوه اختران
❈۱۷❈
چون دخترانِ گازُر
خاکستریقبای هوا را
ــ از خونِ آفتاب بشسته ــ
در نیل میزدند.
❈۱۸❈
فانوسهای دِه
یک آسمانِ دیگر را، در درهی سیاه
اکلیل میزدند.
❈۱۹❈
۱۳۳۹ - یوش
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها