احمد شاملو:آب کمجو. تشنگی آور به دست! مولای روم
❈۱❈
آب کمجو. تشنگی آور به دست!
مولای روم
۱
❈۲❈
آفتاب، آتشِ بیدریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرزِ هر نگاه.
❈۳❈
بر درگاهِ هر ثُقبه
سایهها
روسبیانِ آرامشاند.
پیجوی آن سایهی بزرگم من که عطشِ خشکْدشت را باطل میکند.
پیجوی آن سایهی بزرگم من که عطشِ خشکْدشت را باطل میکند.
□
❈۴❈
چه پگاه و چه پسین،
اینجا
نیمروز
❈۵❈
مظهرِ «هست» است:
آتشِ سوزنده را رنگی و اعتباری نیست
دروازهی امکان بر باران بسته است
شن از حُرمتِ رود و بسترِ شنپوشِ خشکْرود از وحشتِ «هرگز» سخن میگوید.
شن از حُرمتِ رود و بسترِ شنپوشِ خشکْرود از وحشتِ «هرگز» سخن میگوید.
بوتهی گز به عبث سایهیی در خلوتِ خویش میجوید.
❈۶❈
□
ای شبِ تشنه! خدا کجاست؟
تو
❈۷❈
روزِ دیگرگونهای
به رنگی دیگر
که با تو
در آفرینشِ تو
❈۸❈
بیدادی رفته است:
تو زنگیِ زمانی.
❈۹❈
۲
کنارِ تو را ترک گفتهام
و زیرِ این آسمانِ نگونسار که از جنبشِ هر پرنده تهیست و هلالی
و زیرِ این آسمانِ نگونسار که از جنبشِ هر پرنده تهیست و هلالی
کدر چونان مُردهماهیِ سیمگونهفلسی بر سطحِ بیموجاش میگذرد
به بازجُستِ تو برخاستهام
به بازجُستِ تو برخاستهام
تا در پایتختِ عطش
در جلوهیی دیگر
❈۱۰❈
بازت یابم.
ای آبِ روشن!
تو را با معیارِ عطش میسنجم.
❈۱۱❈
□
در این سرابچه
❈۱۲❈
آیا
زورقِ تشنگیست
آنچه مرا بهسوی شما میراند
یا خود
❈۱۳❈
زمزمهی شماست
و من نه بهخود میروم
که زمزمهی شما
به جانبِ خویشم میخواند؟
❈۱۴❈
نخلِ من ای واحهی من!
در پناهِ شما چشمهسارِ خنکی هست
که خاطرهاش
❈۱۵❈
عُریانم میکند.
۱۸ خردادِ ۱۳۳۹
چابهار
❈۱۶❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها