احمد شاملو:به اِولین و ثمین باغچهبان چه بگویم؟ سخنی نیست.
❈۱❈
به اِولین و ثمین باغچهبان
چه بگویم؟ سخنی نیست.
میوزد از سرِ امید، نسیمی،
❈۲❈
لیک، تا زمزمهیی ساز کند
در همه خلوتِ صحرا
به رهاش
نارونی نیست.
❈۳❈
چه بگویم؟ سخنی نیست.
□
❈۴❈
پُشتِ درهای فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کجاندیشی
❈۵❈
خاموش
نشستهست.
بامها
❈۶❈
زیرِ فشارِ شب
کج،
کوچه
از آمدورفتِ شبِ بدچشمِ سمج
❈۷❈
خستهست.
□
❈۸❈
چه بگویم؟ ــ سخنی نیست.
در همه خلوتِ این شهر، آوا
جز ز موشی که دَرانَد کفنی، نیست.
❈۹❈
وندر این ظلمتجا
جز سیانوحهی شومُرده زنی، نیست.
❈۱۰❈
ور نسیمی جُنبد
به رهاش
نجوا را
نارونی نیست.
❈۱۱❈
چه بگویم؟
سخنی نیست...
❈۱۲❈
۲۷ آذرِ ۱۳۳۹
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها