احمد شاملو:اکنون، دیگرباره شبی گذشت. به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظههایش.
❈۱❈
اکنون، دیگرباره شبی گذشت.
به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظههایش.
چونان باکرهی عشقی
❈۲❈
که با همه انحناهای تنش
از موی تا به ناخن
تن به نوازشِ دستی گرم رها کند،
بانوی درازگیسو را
❈۳❈
در برکهیی که یک دَم از گردشِ ماهیِ خواب آشفته نشد
غوطه دادم.
□
❈۴❈
به معشوقی میمانست، چرا که
با احساسی از شرم در او خیره مانده بودم.
❈۵❈
از روشنایی گریزان بود.
گفتم که سحرگاهان در برابرِ آفتاباش بخواهم دید
و چراغ را کُشتم.
❈۶❈
چندان که آفتاب برآمد
چنان چون شبنمی
پریده بود.
❈۷❈
آذرِ ۱۳۴۰
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها