احمد شاملو:۱
❈۱❈
۱
در برابرِ بیکرانیِ ساکن
جنبشِ کوچکِ گُلبرگ
❈۲❈
به پروانهیی ماننده بود.
زمان، با گامِ شتابناک برخاست
❈۳❈
و در سرگردانی
یله شد.
در باغستانِ خشک
❈۴❈
معجزهی وصل
بهاری کرد.
سرابِ عطشان
❈۵❈
برکهیی صافی شد،
و گنجشکانِ دستآموزِ بوسه
شادی را
در خشکسارِ باغ
❈۶❈
به رقص آوردند.
۲
❈۷❈
اینک! چشمی بیدریغ
که فانوسِ اشکاش
شوربختیِ مردی را که تنها بودم و تاریک
❈۸❈
لبخند میزند.
آنک منم که سرگردانیهایم را همه
تا بدین قُلّهی جُلجُتا
❈۹❈
پیمودهام
آنک منم
میخِ صلیب از کفِ دستان به دندان برکنده.
❈۱۰❈
آنک منم
پا بر صلیبِ باژگون نهاده
با قامتی به بلندیِ فریاد.
❈۱۱❈
۳
❈۱۲❈
در سرزمینِ حسرت معجزهیی فرود آمد
[و این خود دیگرگونه معجزتی بود].
❈۱۳❈
فریاد کردم:
«ــ ای مسافر!
با من از آن زنجیریانِ بخت که چنان سهمناک دوست میداشتم
اینمایه ستیزه چرا رفت؟
اینمایه ستیزه چرا رفت؟
با ایشان چه میبایدم کرد؟»
❈۱۴❈
«ــ بر ایشان مگیر!»
چنین گفت و چنین کردم.
❈۱۵❈
لایهی تیره فرونشست
آبگیرِ کدر
صافی شد
❈۱۶❈
و سنگریزههای زمزمه
در ژرفای زلال
درخشید
❈۱۷❈
دندانهای خشم
به لبخندی
زیبا شد
❈۱۸❈
رنجِ دیرینه
همه کینههایش را
خندید
❈۱۹❈
پایآبله
در چمنزارانِ آفتاب
فرود آمدم
❈۲۰❈
بیآنکه از شبِ ناآشتی
داغِ سیاهی بر جگر نهاده باشم.
❈۲۱❈
۴
نه!
هرگز شب را باور نکردم
❈۲۲❈
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچهیی
دل بسته بودم.
❈۲۳❈
۵
❈۲۴❈
شکوهی در جانم تنوره میکشد
گویی از پاکترین هوای کوهستانی
لبالب
قدحی درکشیدهام.
❈۲۵❈
در فرصتِ میانِ ستارهها
شلنگانداز
رقصی میکنم -
❈۲۶❈
دیوانه
به تماشای من بیا!
دیِ ۱۳۴۰
❈۲۷❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها