احمد شاملو:برای م. امید نگر
❈۱❈
برای م. امید
نگر
تا به چشمِ زردِ خورشید اندر
نظر
❈۲❈
نکنی
کهت افسون
نکند.
❈۳❈
بر چشمهای خود
از دستِ خویش
سایبانی کن
نظارهی آسمان را
❈۴❈
تا کلنگانِ مهاجر را
ببینی
که بلند
❈۵❈
از چارراهِ فصول
در معبرِ بادها
رو در جنوب
همواره
❈۶❈
در سفرند.
□
❈۷❈
دیدگان را به دست
نقابی کن
تا آفتابِ نارنجی
به نگاهیت
❈۸❈
افسون
نکند،
تا کلنگانِ مهاجر را
ببینی
❈۹❈
بالدربال
که از دریاها همی گذرند. ــ
از دریاها و
به کوه
❈۱۰❈
که خوش بهغرور ایستاده است؛
و به تودهی نمناکِ کاه
بر سفرهی بیرونقِ مزرعه؛
❈۱۱❈
و به قیل و قالِ کلاغان
در خرمنجای متروک؛
❈۱۲❈
و به رسمها و
بر آیینها،
بر سرزمینها.
❈۱۳❈
و بر بامِ خاموشِ تو
بر سرت؛
و بر جانِ اندُهگینِ تو
❈۱۴❈
که غمین نشستهای
هم از آنگونه
به زندانِ سالهای خویش.
❈۱۵❈
و چندان که بازپسین شعلهی شهپرهاشان
در آتشِ آفتابِ مغربی
خاکستر شود،
اندوه را ببینی
❈۱۶❈
با سایهی درازش
که پاهمپای غروب
لغزان
لغزان
❈۱۷❈
به خانه درآید
و کنارِ تو
در پسِ پنجره بنشیند.
❈۱۸❈
او به دستِ سپیدِ بیمارگونه
دستِ پیرِ تو را...
و غروب
❈۱۹❈
بالِ سیاهش را...
۱۳۴۷
❈۲۰❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها