احمد شاملو:هستی بر سطح میگذشت
❈۱❈
هستی
بر سطح میگذشت
غریبانه
موجوار
❈۲❈
دادش در جیب و
بیدادش بر کف
که ناموس و قانون است این.
❈۳❈
□
زندگی
خاموشی و نشخوار بود و
❈۴❈
گورزادِ ظلمتها بودن
(اگر سرِ آن نداشتی
که به آتشِ قرابینه
روشن شوی!)
❈۵❈
که درک
در آن کتابتِ تصویری
دو چشم بود
به کهنهپارهیی بربسته
❈۶❈
(که محکومان را
از دیرباز
چنین بر دار کردهاند).
❈۷❈
□
چشمانِ پدرم
اشک را نشناختند
❈۸❈
چرا که جهان را هرگز
با تصورِ آفتاب
تصویر نکرده بود.
میگفت «عاری» و
❈۹❈
خود نمیدانست.
فرزندان گفتند «نع!»
دیری به انتظار نشستند
از آسمان سرودی برنیامد ــ
❈۱۰❈
قلادههاشان
بیگفتار
ترانهیی آغاز کرد
❈۱۱❈
و تاریخ
توالی فاجعه شد.
۱۳۴۹
❈۱۲❈
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
کامنت ها