الیار:چون زمهرش به گِلم یک نظری نازل شد گِل برآمـــد قدح بی بدلی بردل شد
❈۱❈
چون زمهرش به گِلم یک نظری نازل شد
گِل برآمـــد قدح بی بدلی بردل شد
روحی آن حضرت باری چو دمیدم درگِـل
برنشان گـــهر عشق دلم مایـــل شد
❈۲❈
جان بر آمـد به تماشای رخ جانـانم
به مقامی زکرامات خدا نایل شد
شبنمی از یَم نورش به گِـل جان بچکید
ذی شعور آمد از آن جان ودگر عاقل شد
❈۳❈
هرکه غافل شد از این مایه ی ظلمت شکـنش
تار ظلمت بتنیدش به تن و جاهل شد
دولت عشقش ازآیینه ی بختم تابید
برقدومش دل ویرانه ی من قابـــل شـد
❈۴❈
سرد شد کوره ی نفسم چودل آتش بگـرفت
گوهر عشقی ازاین آتش جان حاصل شد
جرعه ای جان من ازکوثر فضـلش بچشید
زآن، دراین ملعبه ی دار فنا فاضل شد
❈۵❈
مُهر سرداری شیطان زدر بندگـی اش
با طلوع مه شهنامی من باطل شد
گویی از بندگی آنـکس که نبرد ازدردوست
همچو ابلیس به دام هوسی داخل شد
❈۶❈
جهد کن ای دل ازاین درگه جانان ببـری
رتبتی را که خدا بر بشرش قایل شد
غمزه ای دیگـر از اوآید اگر؛ دل بنـهد
قفسی را که صباحی به رخش منزل شد
❈۷❈
هان! بـجز خوبی دلـبـر نشناسد الیـار
زآن زمانی که دلش بر در او سایل شد
کامنت ها