الیار:بـــر منظری از چشم دل سیمـای ماه آمـــد شبی آبـــادی میخـــانه را، فرمـــان شــاه آمد شبی
بـــر منظری از چشم دل سیمـای ماه آمـــد شبی
آبـــادی میخـــانه را، فرمـــان شــاه آمد شبی
آبـــادی میخـــانه را، فرمـــان شــاه آمد شبی
در کنجی از زندان تن، دل چون گلی پژمرده بود
زآن، در دل میخانه هم، از خمــره آه آمد شبی
زآن، در دل میخانه هم، از خمــره آه آمد شبی
انـــدر زنخدانش چهی، سر چشمه ی میخانـه بود
آب حیاتی بر دلم، زآن قعـــر چـــاه آمد شبی
آب حیاتی بر دلم، زآن قعـــر چـــاه آمد شبی
سیمای نور افشــان او، طومــــار شب را بردریــد
ظلمت سرای جان من، همچون پگـاه آمد شبی
ظلمت سرای جان من، همچون پگـاه آمد شبی
دل در فراقش غافل وعصیانگــری بیگـــــانه بود
از آن خم ابـــروی او، دل سر به راه آمـد شبی
از آن خم ابـــروی او، دل سر به راه آمـد شبی
برگــــاه نخچیــر دلــم، آمـد خدنگـــی زد بر او
براین شکارش عالمی، با جان گـــواه آمد شبی
براین شکارش عالمی، با جان گـــواه آمد شبی
❈۱❈
من غرق گرداب گنــه بودم گرفت او دست جان
شستم به آب عشق خود، جان بی گناه آمد شبی
سودائـی آمـد سر تو را، الیــــار! ازآن پیمانه اش
هر آنچه آمد برسرت، ازیک نگـاه آمــد شبی
هر آنچه آمد برسرت، ازیک نگـاه آمــد شبی
کامنت ها