الیار:شـکر ریزد لبانـت کـام گوشــم کـلام شـکّـرینت مــی نیوشـم
❈۱❈
شـکر ریزد لبانـت کـام گوشــم
کـلام شـکّـرینت مــی نیوشـم
گهی هوش از سر من مـی ربایی
گهـی مـی آوری بربام هـوشم
❈۲❈
مرا بـر آب سقایان، چه حــاجت
مدام ازجام چشمت مِی بنوشم
ازآن جامـی که خـوردم ازلبـانت
زشادی در فـراسوی خـروشـم
❈۳❈
چوشهد شکـّرین از غنـچه ریزد
به تـن پیـراهن ازرق بپوشـم
بریـدم بعد ازاین ازغیـر جـانـان
که دایـم با نِـی و بامِی بجوشـم
❈۴❈
بـلای عـشق راجـان مبتــلا شــد
چوحامل شد امانـت ازسروشم
دلت الیار! اگـر بیــگانـه مـی بود
نمی گفتی امانـت نه به دوشـم
کامنت ها