الیار:درهیاهوی خزان من مویه ی گــل دیده ام گــرد غــم را بر رخ زیبـای بلبـل دیده ام
❈۱❈
درهیاهوی خزان من مویه ی گــل دیده ام
گــرد غــم را بر رخ زیبـای بلبـل دیده ام
گر فلــک دستــار رحمت را ببندد بر سرم
دانه ی امّیـــد در سیمـــای سنبـل دیده ام
دانه ی امّیـــد در سیمـــای سنبـل دیده ام
آسمـــان طــرفی نبنـــدد ازره غارتــگری
بند ناف ظلـــم را من تا ابــد شـل دیده ام
بند ناف ظلـــم را من تا ابــد شـل دیده ام
گر چه دی را بر گلستــان آورد پاییــز غم
من هم آن را تا بهار گل نشان پل دیده ام
❈۲❈
من بهــار عشق و ایمــان را در این دار جفا
در علی آن تک سوار و شاه دلدل دیده ام
گرچه پاییز از خزان می گسترد خوان ستم
پیکـــر ظلم و ستـم را پای در زل دیده ام
گـر چه در ظـاهـر ستم پا شد به دنیا بذرخود
درنهـــایت ظالمـــان را آسمـــان جل دیده ام
درنهـــایت ظالمـــان را آسمـــان جل دیده ام
کـن حفـاظت از گــل امّیـــد انـــدر سینه ات
دشمــن گــل را در این دنیا بسی خل دیده ام
دشمــن گــل را در این دنیا بسی خل دیده ام
بــردر کـاخ بهــاران خیمــه زن الیـــار! تو
چون زمستان را به شوکت، گَرد کاکل دیده ام
چون زمستان را به شوکت، گَرد کاکل دیده ام
کامنت ها