الیار:چشم دل برگل آن دلبر گلپــــوش افتاد و از ســرش از سر دلباختــگی هـوش افتاد
❈۱❈
چشم دل برگل آن دلبر گلپــــوش افتاد
و از ســرش از سر دلباختــگی هـوش افتاد
جانم اندر قدح غمزه ی جــانـــانه بتافت
انــدرون از تــب وتـاب طلبش جوش افتاد
❈۲❈
رفـت و سـر بـر قدم دلبــــر عیار نهـــاد
بوی جانان به مشامش زد و مــدهوش افتاد
ناگهان پرده برانداخت و رفت از بــر دل
دل دگــر بـاره به فکــر طلــب روش افتاد
❈۳❈
تا دهد سر دم تیغش پی دلبــــر بگرفت
این خیال ابــدی بر ســر جــان دوش افتاد
هرگلی را به رهش دید سراغش بگـرفت
نا گــه از هاتف غیبش خبــری گوش افتاد
❈۴❈
« عکس اورا به دل از چهره ی خوبان ببرد
هر که کاو را هوس شهد و می و نوش افتاد»
خوبی جان وصفا چون به پسرخوانده بدید
مهـــر جـانـان، دل رستـم ز سیاووش افتاد
❈۵❈
ره نبرد از زر دنیا در میخـــانه ی دوست
هر که در دام طمع چون تله ی مـوش افتاد
هرکه الیـــار! سرانـــدرره جـانـان بدهـد
اوسبـکبــار بود، چونــکه سر از دوش افتاد
اوسبـکبــار بود، چونــکه سر از دوش افتاد
کامنت ها