الیار:عاشقان را کوی جانان دردها تسکیـن دهد عشق خود را چون نگینـی بر منِ مسکین دهد
❈۱❈
عاشقان را کوی جانان دردها تسکیـن دهد
عشق خود را چون نگینـی بر منِ مسکین دهد
گــر نهـانی پا نهم بر کوی جانان یک شبی
جــامی از می پـرکنــد اندر نقــاب دیــن دهد
❈۲❈
صورت بی صــورت جانــان ببینم یک نظر
جــــام زهـری از محبّت پرکنــد بی کین دهد
گر شوم گم کرده ره، در ظلمت نفسانی ام
نوری از شمـــع هـدایت، آیــت یاسیـــن دهد
❈۳❈
گـر کند خار محبّت دامنــم را ریش ریش
در دیــــار خوبـــرویان کســوتی نرمین دهد
گــر چه در هجران یارم تلخ باشد کام من
در نهــــایت جــام لعلی، شربت شیرین دهد
❈۴❈
خواهم از معشوق جامی، یا گوارا یا که تلخ
هرچه خواهد او، همان، یا آن دهد یا این دهد
آرزو دارم نهـــانی در دلـــم، کاین یار من
عشــــوه ها اندر میــانه، صحبت دیرین دهد
عشــــوه ها اندر میــانه، صحبت دیرین دهد
یــار من نور جهــان عاشقــان است و دگر
هر چه خواهد او دهد، نزدیک یا در چین دهد
غم مخـور الیـــار! در زندان نای و نی بسی
صبــر را پــاداش غفــران، رتبــت زرّین دهد
صبــر را پــاداش غفــران، رتبــت زرّین دهد
کامنت ها