الیار:رو خستــگی بدر کــن ماه منــور آید نـــور طــبیب جــانـم از روزن و در آید
❈۱❈
رو خستــگی بدر کــن ماه منــور آید
نـــور طــبیب جــانـم از روزن و در آید
من پایکوب راهش گـردم ز شـادمانی
دانـــم که یار خوبم چون شاه شهپر آید
❈۲❈
ســاقی بـده شـرابی از کوثــر حقیقت
با یــار دلنـــوازم ایــام غـــم ســر آیـد
گلگونه کن رخم رادر گلستان جانان
در عشق جان ستانش سیـم سرم زر آید
❈۳❈
برآسـتـان پاکش پیوسته سر نهم من
شــایــد کنــد قبولم یا آنکه جان بر آید
در آتش فراقش پیوسته من وصـالش
خواهم به آه و زاری گوش فلک کر آید
❈۴❈
در سلک عشق بازان هرگز رهی نیابد
هــر مـدعی که بـا او جــان مکـــدّر آید
درمحفلی که جانان آنجا نشسته باشد
هـر عـاشقـی نهــد پا بی پا و بی سر آید
❈۵❈
جانان اگر نماید یک غمزه ای به الیار
از شوق جان به سویش با دیده ی تر آید
کامنت ها