الیار:بیــا ای صاحب هستی خزان دل بهـاران کن درآن تخم از نشاط افکن، جمالت را نمایان کن
❈۱❈
بیــا ای صاحب هستی خزان دل بهـاران کن
درآن تخم از نشاط افکن، جمالت را نمایان کن
به خون آلایَش از عشقت ز هر آلودگی پالا
دل مــا را به رنــگ خود بیارای و بســامان کن
دل مــا را به رنــگ خود بیارای و بســامان کن
دل مــا بود از اول صاف و ربّانی به لطـف تو
به زنگــار جهــان تیره؛ چو مهرِ ماه آبــان کن
به زنگــار جهــان تیره؛ چو مهرِ ماه آبــان کن
چنین می خواهم از رویت، عنان دل به دست آور
کشــانش سوی میخــانه، برش گیسـو پریشان کن
کشــانش سوی میخــانه، برش گیسـو پریشان کن
رهـانش از هــوای جـان، به راهت رهنمــایی کن
تو خـود جـانی و جانش ده، اسیـر کوی جانــان کن
تو خـود جـانی و جانش ده، اسیـر کوی جانــان کن
دری از بـاغ اســرارت،گشــا بر این دل عــاشق
دلــم را خــالی از بتهــا، پر از محــراب ایمـان کن
دلــم را خــالی از بتهــا، پر از محــراب ایمـان کن
بر افشــان بـاده ی رخصت، مهیــای جهادش کن
گرش ســوی بلا بــردی، همی پیـــروز میـدان کن
گرش ســوی بلا بــردی، همی پیـــروز میـدان کن
به خوبانــم قــرین گــردان، قرارم ده سر پیمان
تو جـــانم از در رحــمت، به دور از شر شیطان کن
تو جـــانم از در رحــمت، به دور از شر شیطان کن
تو را الیــــار دلخستـه به زاری می کــند فــریاد
دلش را پرکن از مهرت، سرش وانگه به قربان کن
دلش را پرکن از مهرت، سرش وانگه به قربان کن
کامنت ها