الیار:دیشب به خواب نوشین، چشم از جهان ببستم سـاقـی به پیشـم آمـد، بگرفت شست دستم
❈۱❈
دیشب به خواب نوشین، چشم از جهان ببستم
سـاقـی به پیشـم آمـد، بگرفت شست دستم
بر حلقــه ی مریــدان گفتـا خوش آمدی جان
پرسیدم از چه رویی، مـن مست مست مستم
بــردم بـه بـاغ رضــوان آن ســاقی خــدایــی
در جمــع خوبرویـــان، یک ســاعتی نشستم
در جمــع خوبرویـــان، یک ســاعتی نشستم
آنجـــا بـه دل روان شـد نـور خــدای بـاقـــی
نا گـــه زفــرط شـادی، پیمــان غـم گسستم
نا گـــه زفــرط شـادی، پیمــان غـم گسستم
پـی بــردم از تـه دل باشــد حجــاب حـایــل
بیـن خـدا و انسـان، آن این که مـن من استم
بیـن خـدا و انسـان، آن این که مـن من استم
❈۲❈
نـور خــدا همیــشه، در هـر کجـا عیـان است
بستم به روی خود در، آن در که خود پرستم
هـان ایـن جهــان نبـاشـد، جـز دار فتنـه برما
خـوش بر کـسی که گوید از دام جان برَستم
خـوش بر کـسی که گوید از دام جان برَستم
جولانگــــه شیــاطیـن بـاشـــد ســرای دنیـا
در جنـگ بـی امـانـم، دیـگـر زدل نـخستــم
در جنـگ بـی امـانـم، دیـگـر زدل نـخستــم
در دار غــم تـو الیــــار! ار دل بــر او بـبنـدی
گـویی سپــاس او را، کــز راه حــق نَجَـستم
گـویی سپــاس او را، کــز راه حــق نَجَـستم
کامنت ها