الیار:نزد بهــاران شدند بلبــل و سرو چمـان تــا که بخواهند از او پا نهد اندر جهان
❈۱❈
نزد بهــاران شدند بلبــل و سرو چمـان
تــا که بخواهند از او پا نهد اندر جهان
خـوان طــرب گستــرد بهر طبیعت اگر
خیــل گهــر بار ابر آوردش آسمان
❈۲❈
مژده ی رحمت رسید ز ابر بهاری کنون
در پی گل بلبلان، هم شده آب روان
جلــوه گری گر کند گل ز جمالش به باغ
بلبـــل ســـرمازده گــیرد از او ارمـغــان
❈۳❈
درّه و دشت و چمن زنده کنــون با بهــار
رقص گـل آغـاز شد بلبل از آن شــادمان
مِهــر بهاری دهد، شــادی و روح وجمـال
گیـــرم از او عبـــرتی تا بگشــــایم زبان
❈۴❈
جمله بگویم که ای کودک و پیر و جــوان
بر همـــه تابیــد از آن مهر دل اندر زمان
نغمــه سرایان اگــر غنچــه گشایی کنند
خنــده برآرند بر، محفـــل غــم دیدگان
❈۵❈
فربه و شـاد و چران، می شودش گوسفند
نغمــه ی نی گـــر بـود بر لب جان شبان
رسـم خـدایی بود، گــر طـرب آرد کسی
بر دل غــم دیــده ای یا به دل خـــانمان
❈۶❈
همچـو بهاران تو نیز، بقچه ی غـم را ببند
دسـت ضعیفان بگیــــر، تا که شوی پهلوان
سفـره ی شادی گشــا، پیش رخ بنـدگان
گردن خــودکامگی بشکــن و بگریز از آن
❈۷❈
ساز محبت بزن، قــطره ی رأفت چــکان
ای که تو خود طالبی، رحمت حق را به جان
هر که به کوی جهان گوهر مهرش بریخت
بر ســر پیشانــی اش مهر محــبت، نشــان
راه تـو الیــــار اگــر راه محــبـت بــــود
جمــله برآری به کـف، هردل پیــر و جوان
جمــله برآری به کـف، هردل پیــر و جوان
کامنت ها