الیار:ای فلــک! افســون گــردانت غـــم ما را فزود روزنـــی هــم بهر عبــرت از بـرای مـا گشــود
ای فلــک! افســون گــردانت غـــم ما را فزود
روزنـــی هــم بهر عبــرت از بـرای مـا گشــود
روزنـــی هــم بهر عبــرت از بـرای مـا گشــود
گـرچــه بازیهــای این دهرم کمر خـم می کند
زینــت رؤیـایـی اش گـــاهی دل مـــا را ربـــود
زینــت رؤیـایـی اش گـــاهی دل مـــا را ربـــود
ای فلــک زنجیر و بنـدت بس مرصـع کرده ای
تــا در آری بر اســارت، غافـــلان را زود و زود
تــا در آری بر اســارت، غافـــلان را زود و زود
عشــوه ها می بافــی انــدر دار فـانــی آن قـدر
تـا کشـــانی دام ذلـــت چــون عروسـان حسود
تـا کشـــانی دام ذلـــت چــون عروسـان حسود
❈۱❈
این جهان،آرایشش، بهر فریب است ای کسان
هان نقابش دل فریب است اندرونش همچو دود
جـان کنــی در قعـر چـاه پستی و تاریـک نفس
گـــر نســـازی این جهـان را نـردبانی بر صعود
گـــر نســـازی این جهـان را نـردبانی بر صعود
تا رهـانـد عاشقـان را ز این همـه گـرداب دون
تار عبـــرت می نــوازد بس خـدا، از روی جـود
تار عبـــرت می نــوازد بس خـدا، از روی جـود
گـــوش جـان بسپــار بر صوت حزیــن مـرگها
زنگ رحلــت، زنــگ بیداری بود از خواب سود
هرکـه با دنــدان تقـــوی بر گشــاید بنـد جان
سـربـه تعظیــم خـدای آرد مـدام انـــدر سجود
سـربـه تعظیــم خـدای آرد مـدام انـــدر سجود
آسمــانـی می شـــود انـــدر زمیــن خاکــی، او
می رهــد جــانش ز تـزویر جهان، از هر چه بود
می رهــد جــانش ز تـزویر جهان، از هر چه بود
❈۲❈
کوفتم این آسیاب سنگدل، ای دوستان
تا که الیــارش نبردارد نقاب، اندر سرود
کامنت ها