الیار:بـا غـزل هم مـن غـزال آرم به بستـان دلت تـا بـه دیدارش بیـارایم جمال خوشگلت
❈۱❈
بـا غـزل هم مـن غـزال آرم به بستـان دلت
تـا بـه دیدارش بیـارایم جمال خوشگلت
نـافـه ای از نـاف اشعــارم تــراود تـا مگــر
پاشم از مشک کـلامم بر نگارین سنبلت
❈۲❈
من گــل اشعــار خـود را از لبـانت چیده ام
می فشانم تا گل اندر گل شود روی گلت
کـودک شعـرم مرید و ترجمان زلف توست
تا مگــرتـاری زمـویت را رسـاند منزلت
❈۳❈
مـی روم منـزل به منزل با کتــاب شعر خود
تا کنـم افشـا جمـالت ره بـرم تا ساحلت
کلــک پلــکم را بیـالایـم به خــونــاب دلم
تـا که دیـوانی بـر آرم از نمــای محملت
❈۴❈
هم تو ای الیار! اگر جان پای جانان می بری
دفتـر ذهنت بشوی از فکر خـام و باطلت
کامنت ها