الیار:از درت سهـم کـرامـت ببـرد مرد کفور لاجـرم چشـم من انــدر کرمت روز نشور
❈۱❈
از درت سهـم کـرامـت ببـرد مرد کفور
لاجـرم چشـم من انــدر کرمت روز نشور
کـی فراموش کنـی قسمت ما دلشدگان
آنـی از یـاد نبـردی طلـب بلبـل و مور
❈۲❈
چون که نزیکتری از رگ گردن به دلم
مـن صدایـت بکنـم از ره نـزدیک چه دور
منشـأ جـود و وجـودیّ و سخـائی و صفا
زیبـد اسمـاء نکو بر تو که رحمان و غفـور
❈۳❈
گشتـه ذرات وجـود از ره تدبیر و کـرم
وز فیوضات درت، صاحب ادراک و شعـور
گویمـت حمـد و ثنـا و گهــر جان طلبم
بر نـدارم ز درت دسـت دعـا، تا لب گـور
❈۴❈
جان من گـر نبدوزد به درت چشم نیاز
گرده از حدقه برون آر و بگردان سر کور
مرد اخلاص، رضایت طلبد از در دوست
گر نبـاشد به دلش چشم طمع بر لب حور
❈۵❈
تـا تجـلای تو مـدهـوش کنـد جـان مـرا
بچشان از می عشقم برسان قله ی طور
قـــدحی از مـی دیـدار فـرستـا بـه درم
رخصتی ده به دلم تا بچشد شهد حضور
❈۶❈
تاج عشقی سر من نه که شوم مرد کمال
تا زنم تکیه بر آن تخت مرصع ز سرور
بر سر عالم از آن طره ی افشان مه ات
اوفتاد این همه فکر طلب و شادی و شور
❈۷❈
هان! نباشد زر دنیا به جز از ملعبه ای
کان بود مایه ای از فخر و متاعی ز غرور
تو نمودی به دلم هر دو ره کفر و سپاس
دست الیـــار بگیــر و ببـرش راه شـکور
کامنت ها