امام خمینی:گره از زلف خم اندر خم دلبر، وا شد زاهد پیر چو عشّاق جوان رسوا شد
❈۱❈
گره از زلف خم اندر خم دلبر، وا شد
زاهد پیر چو عشّاق جوان رسوا شد
قطره باده ز جام کرمت نوشیدم
جانم از موج غمت، همقدم دریا شد
❈۲❈
قصه دوست رها کن که در اندیشه او
آتشی ریخت به جانم که روان فرسا شد
مژده وصل به رندان خرابات رسید
ناگهان غلغله و رقص و طرب بر پا شد
❈۳❈
آتشی را که ز عشقش، به دل و جانم زد
جانم از خویش گذر کرد و خلیل آسا شد
کامنت ها