امیر معزی:این شوخ سواران که دل خلق ستانند گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
❈۱❈
این شوخ سواران که دل خلق ستانند
گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن
از خوبی و زیبایی خورشید زمانند
❈۲❈
میران سپاهند و عروسان وثاقند
گردان جهانند و هژبران دمانند
مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند
سیمین بر و زرینکمر و موی میانند
❈۳❈
شیرند به زور و به هنر گر چه غزالند
پیرند به عقل و به خرد گرچه جوانند
کی گویم حاشا که چو ماهند و چو سروند
واللهکه به مطلق نه چنین و نه چنانند
❈۴❈
سروند ولیکن همه چون بدر منیرند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند
چون راحت روحند چو با ساغر راحند
چون حِصن حَصینند چو بر پشت حِصانند
❈۵❈
پدرام تر و خوبتر از سرو بهارند
بیشرمتر و سوختر از باد خزانند
مانند تذروند چو با جام شرابند
مانند هژبرند چو با تیغ و سِنانند
❈۶❈
از خشم و رضا همچو زمینند و زمانند
وز نطق و دهن همچو یقینند و گمانند
شیرند به بیشه در چون تیغگذارند
ماهند بهگردون بر چون اسب دوانند
❈۷❈
در معرکه سوزندهتر از نار جحیمند
در مجلس سازندهتر از حور جنانند
زان بابت روحندکه بایسته چو عمرند
زان مایهٔ عمرند که شایسته چو جانند
❈۸❈
جز برگل وبر لاله همی مشک نریزند
جزبر دل وبر دیده همی آب نرانند
در باده چو خورشیدی یا آب حیاتند
در باره چو طاوسی یا کوه گرانند
❈۹❈
درخنده چو یاقوت مُعَصفَر بگشایند
وز گرد چو زنجیر مُعَنبَر بفشانند
صد سنبله از سنبل بر لاله نگارند
سیکوکبه ازکوکب بر ماه نشانند
❈۱۰❈
چون سیم همه پاک تن و پاک جبینند
چون سنگ همه سخت دل و سختکمانند
با قُرطهٔ رومی همه چون بدر منیرند
بر مرکب تازی همه چون باد وزانند
❈۱۱❈
مانند سهیل یمن و آتش برقند
چون با قدح و باده و با تیغ یمانند
بیعطر همه مشک خط و مشک عذارند
بی خشم همه تنگدل و تنگ دهانند
❈۱۲❈
چون غالیه دانست دهانشان و همه سال
در غالیهگون تاب سر زلف نهانند
مالند چرا غالیه بر رخ که همه خود
بیغالیه با غالیه و غالیه دانند
❈۱۳❈
با جام و قدح بابت بوسند و کنارند
با کفش وکمر بابت خوفند و امانند
از جَعد و قفا همچو ظَلامند و ضیاءاند
از زرّ و قبا همچو بهارند و خزانند
❈۱۴❈
شاهان جهان در کفشان جمله اسیرند
شیران عرین با دلشان جمله عَرانند
در رزم به جز تیغ زدن رای نبینند
در بزم به جز دل سِتَدَن کار ندانند
❈۱۵❈
مانندهٔ ایشان که بود در همه عالم
کاندر دو جهان مایهٔ سودند و زیانند
هرگاه کز ایشان صنمی بینم با خویش
گویم خُنک آنراکه چنین نوش لبانند
❈۱۶❈
این مذهب آنهاست که این سیمبران را
ایشان به زر و سیم خریدن بتوانند
بادا همه را جمله فدا جان و روانم
کایشان همه خود جمله مرا جان و روانند
❈۱۷❈
ترکان بهبها گرچه گرانند و همهکس
در حسرت ایشان چو منی دایم از آنند
اَرجو که به اقبال خداوند بیابم
ز اینان صنمی گر به بها نیک گرانند
❈۱۸❈
سلطان جهان خسرو گیتی که غلامش
از محتشمی هر یک چون قیصر و خانند
آن شاه که اندر حال آیند به خدمت
شاهان و خَدیوان که در اطراف جهانند
❈۱۹❈
آنان که به تیر از شب ظلمت بربایند
و آنان که به تیغ از مه گرزن بستانند
چون رایت منجوق ملکشاه ببینند
چون نامهٔ طغرای ملکشاه بخوانند
❈۲۰❈
تسبیح ملک بر دل ز ایزد بپذیرند
تا نام ملکشاه حو تسبیح بخوانند
کامنت ها