امیر معزی:جشن خزان بهخدمت شاه جهان رسید رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید
❈۱❈
جشن خزان بهخدمت شاه جهان رسید
رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید
از عکس رایت وی و از نور آفتاب
وز جام می سه صبح بهٔک جای بردمید
❈۲❈
شرط است اگر کنند به جشنی چنین نشاط
وقت است اگر خورند به وقتی چنین نَبید
خاصه که شاه ما ز سمرقند بر مراد
با شادکامی آمد و با فرخی رسید
❈۳❈
شاهی به آفرین که زبس رحمت و کرم
گویی خداش از کرم و رحمت آفرید
اندر جهان گرفتن و در ملک داشتن
گردون چنو نزاد و زمانه چنو ندید
❈۴❈
او سایهٔ خدای به قول پیمبرست
کز عدل بر شریعت او سایه گسترید
مشتاق عدل او شد و محتاج عفو او
هرکسکه در جهان خبر و نام او شنید
❈۵❈
جان صلاح در تن دولت قرار یافت
تا او به تیغِ دادْ گلوی ستم برید
او را گزید بخت ز شاهان روزگار
فرّخ کسی که خدمت درگاه او گزید
❈۶❈
آب حیات گشت قبولش که خِضروار
باقی بماند هر که ازو شربتی چشید
گوهر بود عزیز ولیکن به زر خرند
عهدش عزیزتر که همه کس به جان خرید
❈۷❈
هرکار کز حوادث ایام بسته بود
وافکنده بود چرخ بر او قفل بیکلید
آن کار شد گشاده ز تأیید بخت او
وامد کلید قفل زاقبال او پدید
❈۸❈
تَنبُل نداشت سود کرا عزم او شکست
افسون نداشت سود کراکین اوگزید
یک دست او قضاست دگر دست او قدر
بیهوده با قضا و قدر کی توان چَخید
❈۹❈
ای خسروی که راست نهادی همه جهان
در خدمت تو پشت همه خسروان خمید
مانَد فتوح تو ز عجایب به معجزات
هرکس که معجزات تو بشنید بگروید
❈۱۰❈
دولت جهنده بود ز هر کس به روزگار
جون دید روزگار تو با تو بیارمید
همچون قلم بهدست دبیران اوستاد
از حرص خدمت تو بهتارک همی دوید
❈۱۱❈
معلوم خلقگشت که ایزد بدان سبب
عالم تورا سپرد که عالم تورا سزید
جاوید باد عمر تو کز باد عدل تو
در باغ مملکت گل اقبال بشکفید
❈۱۲❈
بر دست تو نهاد شرابی چون ارغوان
وز بیم تو شده رخ دشمن چو شَنبَلید
روی تو پرورندهٔ دولت که ملک را
دولت ز دیر باز برای تو پرورید
کامنت ها