امیر معزی:تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید در خراسان نقش رَوضات الجَنان آمد پدید
❈۱❈
تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید
در خراسان نقش رَوضات الجَنان آمد پدید
پیر بود از برف و از سرما خراسان مدتی
شد جوان تا طلعت شاه جوان آمد پدید
❈۲❈
بر زمین از ابر لؤلؤبار و بادِ مشکبیز
فرشهایی چون مُنَقّش پرنیان آمد پدید
تودهٔ کافور اگر پنهان شد اندر کوهسار
سوسن کافورگون در بوستان آمد پدید
❈۳❈
دُرّ و مینا از نهال یاسمین آمد برون
لعل و بُسّد از درخت ارغوان آمد پدید
گلستان گر نیست چون ار تنگ مانی پس چرا
نقشهای مانوی در گلستان آمد پدید
❈۴❈
این همه رنگ و نگار گونهگون در باغ و راغ
از نشاط رایت شاه جهان آمد پدید
شاه دریادل ملکشاه آنکه از طبع و دلش
گوهر و فرهنگ را دریا و کان آمد پدید
❈۵❈
خسروی کز حلم و طبع و خشم و جودش در جهان
خاک و باد و آتش و آب روان آمد پدید
آن جهانداری که از اِنعام او در شرق و غرب
بندگان را تا قیامت نام و نان آمد پدید
❈۶❈
پیش از آن کایزد بساط پادشاهی گسترید
نور او از گوهر آلب ارسلان آمد پدید
بر زمین و بر زمان تا عدل او گسترده گشت
امن و نعمت در زمین و در زمان آمد پدید
❈۷❈
داد او بیداد پنهان کرد در زیر زمین
داد پیغمبر نشان و آن نشان آمد پدید
گفت در عالم پدید آید شه صاحبقِران
اینک اکنون آن شه صاحبقران آمد پدید
❈۸❈
تا پدید آید مبارک ذات او بر تخت ملک
آفریده صورتی از عقل و جان آمد پدید
تا پدید آید حُسام آبدار اندر کَفَش
در دهان دولت و نصرت زبان آمد پدید
❈۹❈
آنچه پیدا گشت در تاریخ او پیداتر است
زانچه در تاریخهای باستان آمد پدید
ازکتاب فتح او در دست خلق روزگار
صد هزاران سرگذشت و داستان آمد پدید
❈۱۰❈
رایت او ایدر است و از شرار تیغ او
خانیان را صاعقه در خانمان آمد پدید
تیغ او نیلوفرست و بر رخ اعدای ملک
از غم نیلوفر او زعفران آمد پدید
❈۱۱❈
سروران کشور توران شدند آسیمهسر
تا شهکشوردِه کشورسِتان آمد پدید
بدسگالان مضطرب گشتند چون کاه سبک
تا سپاه شاه چون کوه گران آمد پدید
❈۱۲❈
آسمان اکنون همیگوید که ای جیحون مجوش
زانکه جوش و جَیش بحر بیکران آمد پدید
روزگار اکنون همیگوید که ای روبه متاز
زانکه سَهم و هیبت شیر ژیان آمد پدید
❈۱۳❈
ای شهنشاهی که سر و دولت و ملک تو را
بیخ و شاخ از باختر تا خاوران آمد پدید
کمترین سالار بنماید همی در لشکرت
آن هنر کز روستم در هفتخوان آمد پدید
❈۱۴❈
کمترین مَنْجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید
درکف موسی اگر ثُعبان جنبان شد عصا
مر تو را ثُعبان پَرّان در کمان آمد پدید
❈۱۵❈
ور سلیمان داشت باد نامُجَسَّم زیر تخت
مر تو را باد مُجَسَّم زیر ران آمد پدید
تا شعاع رایت تو بر نشابور اوفتاد
از پس جور و بلا عدل و امان آمد پدید
❈۱۶❈
شهر خرم گشت وز بهر نثار خدمتت
گلفشان و زرفشان و جان فشان آمد پدید
تا پدید آید بسی نَعت جوانی از بهار
همچنان چون وصف پیری از خزان آمد پدید
❈۱۷❈
از جمالت باد دایم چشم ملت را بصر
کز جلالت جسم دولت را روان آمد پدید
شکر کن شاها که هرچ از ملک و دولت خواستی
از قضا و حکم ایزد همچنان آمد پدید
کامنت ها