امیر معزی:باز آمد از شکار به پیروزی و ظفر سلطان کامکار ملکشاه دادگر
❈۱❈
باز آمد از شکار به پیروزی و ظفر
سلطان کامکار ملکشاه دادگر
صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین
آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر
❈۲❈
هرگز چنو نبود و نباشد شهنشهی
گوهرفشان به همت و آلب ارسلان گهر
ای شاه چون نشاط کنی جستن شکار
از پیش تیغ تو نبود شیر را گذر
❈۳❈
تیر تو را پذیره شوند آهوان دشت
نخجیر خویش را نکشد در بن کمر
باشد شمر بهصورت تیغ تو زان قبل
آهو همی نشاط کند بر لب شمر
❈۴❈
چون باز تو گشاده کند پر و بال خویش
خورشید را نهیب بود باد را حذر
فردا به زیر سایهٔ طوبی بود چَرا
هر صید را که باز تو گیرد به زیر پر
❈۵❈
شاها موافقتند قضا و قدر تورا
هم نایب قضائی و هم نایب قدر
رفتی سوی شکار به شادی و خرمی
باز آمدی به دولت و پیروزی و ظفر
❈۶❈
هر کس که او شکار تو بیند همی عیان
از خسروان رفته نپرسد همی خبر
در روزگار دولت شاهان بتپرست
صد گور بود کشتهٔ بهرام خیره سر
❈۷❈
در روزگار تو سه هزارست سمگور
میلی که برکشیدی اندر رباط و در
بهرام اگر به عصر تو باز آید ای ملک
حلقه کند به گوش و نهد پیش تو سپر
❈۸❈
این است بادشاهی و ملک حقیقتی
دیگر همه فسانه و بیهوده و سمر
دولت تو را ندیم و اتابک تو را وزیر
آن مر تو را برادر و این مر تو را پدر
❈۹❈
در پیس تو بدر جو اتابک نکوترست
وز نسل و گوهر تو چو داود به پسر
گویی هنر به نامهٔ ز نام تو حاصل است
بینام و نامهٔ تو نباشد یکی هنر
❈۱۰❈
خواهد که جان خویش فرو شد به زر و سیم
هر خسروی که نام تو خواند ز سیم و زر
چون پیش آفرین تو خدمتکند قلم
سعدین سوی بنده معزی کند نظر
❈۱۱❈
شاعر معزّی آمد و راوی شکر لبان
آرد یکی جواهر و آرد یکی شکر
تا بر سپهر شمس و قمر را بود شعاع
تا در نبی بود جمع الشمس و القمر
❈۱۲❈
نام تو باد شاهی و تیغ تو باد فتح
بخت تو باد شادی و تاج تو باد فر
دولت به هر مقام تو را باد همنشین
و ایزد به هر شمار تو را باد راهبر
کامنت ها