امیر معزی:هزار شکر کنم دولت مؤیّد را که داد باز به من دلبر سَهی قد را
❈۱❈
هزار شکر کنم دولت مؤیّد را
که داد باز به من دلبر سَهی قد را
از آتش دل مشتاق و از بلای فراق
فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را
❈۲❈
چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله
به نور وصل بَدَل کرده نار مُوقَد را
بتی که چنبر خورشید کرد عنبر و ند
که کرد چنبر خورشید عنبر و نَدْ را
❈۳❈
وگر به عُقْده رأس اندرون گرفت قمر
مر اَهْرمن به حمایت گرفت فَرْقَد را
وگر به ناصیت روز شب مُعَقّد شد
اسیر گشت دل من شب مُعَقّد را
❈۴❈
وگر به ساحت گلزار یافت مورچه راه
گرفت مورچه دامن گل مُورّد را
وگر ز مشک سرشته نوشت دست جمال
بهگرد تختهٔ سیمین حروف ابجد را
❈۵❈
وگر طراز مدیح من است بر دفتر
محلّ مَجْد و عُلوّ مِهتَر مؤیّد را
کمال دولت عالی سَرِ فضایل و جود
ابوالرضا فضلاللهِ محمد را
❈۶❈
مُقَدَّمی که جهانی است فرد از حکمت
مطیع گشته جهان این جهان مفرد را
مدام خدمت او سنت مؤکد شد
قضا فریفته شد سُنّت مؤکّد را
❈۷❈
ز بُورضاست جهان را همیشه نور و نوا
چنانکه زینت و زیب از رضاست مَشْهد را
که را خبر بود از سد جاه و حشمت او
هبا و هَزْل شِمارَد سِکندری سد را
❈۸❈
ایا ستارهٔ احسان و آفتاب سَخا
که آسمان تو بینم سریر و مسند را
تو آنکسی که چو مهد ملوک مهدیوار
همی نظام دهی عالم مُمَهّد را
❈۹❈
به دین پاک تو جایی بلند یافتهای
به جِدّ و جهد أب و جَدّ نیافتی جد را
حروف ابجد اگر تا ابد کنی تضعیف
فزون از آن به تو فخرست مر أب و جَدّ را
❈۱۰❈
تو آن کسی که ز نام تو یافت استحقاق
کمال دولت عالی بقای سرمد را
به روزگار تو گر نصرِ احمد آید باز
خجل کنند عبید تو نصرِ احمد را
❈۱۱❈
چو از عدم به وجود آمدی، عدم کردی
به جود خویش وجود نهایت و حد را
به زیر پای تو خاک زمین شود عَسْجُد
از آنکه دست تو چون خاک کرد عَسجَد را
❈۱۲❈
کجا بود شَبَه خامهٔ تو چون شب قدر
چه قدر باشد مر لؤلؤ و زَبَرجَد را
چو مَدّ کلک به روز و به شب مسلسل کرد
زمانه لعبت دو دیده کرد آن مد را
❈۱۳❈
به مد کلک تو بر شرق و غرب محتاج است
هر آن که هست سزاوار کوس و مِطرَد را
خدای خواست به اقبال و سروری مدام
که بر تو وقف کند سروری و سَؤدد را
❈۱۴❈
مجرّدست دل تو ز رنج مخلوقات
مجرّبست سخا آن دل مجرّد را
ز خدمت تو شناسد سداد و سؤدَد خویش
هر انکسیکه شناسد ز ابیض، اَسوَد را
❈۱۵❈
هر آن یدی که نویسد به مدح تو یک حرف
دهان دهر ببوسد بنان آن ید را
همشه غاشیه ی بخت آن کشد فرقد
که از زیارت بخت تو برکشد قد را
❈۱۶❈
من آن معزّی برهانیم که نشر کنم
به فرّ دولت تو شعرهای بیرد را
به اهتمام تو سال دگر تمام کنم
نگاشته به مدیح تو صد مُجَلّد را
❈۱۷❈
ز خدمت تو به حدّی رسم که گویی تو
ایا غلام بیار آن امیر اوحَد را
به حق آنکه تو را تربیت خدایکند
که تربیت کنی این بندهٔ مؤیّد را
❈۱۸❈
همیشه تا که بود منبع بُخار بِحار
چو مرکزست اثیر آتش مُصَعَّد را
مباد سور و سرور از سرای تو زایل
نشانه باد سریر تو بُرو مورد را
❈۱۹❈
مساعد تو سعادت، موافق تو فلک
ضمیر و رای تو مطلوب فال اسعد را
کامنت ها