امیر معزی:سوگند خوردهام به سر زلف آن پسر کز مهر او نتابم و عهدش برم بسر
❈۱❈
سوگند خوردهام به سر زلف آن پسر
کز مهر او نتابم و عهدش برم بسر
سوگند من شکسته نشد گرچه روزگار
برهم شکست خرد سر زلف آن پسر
❈۲❈
هرگز ندیدهاند و نبینند در جهان
از قد و زلف و جشم و لب او بدیعتر
دیباسلب صنوبر و خورشید مشکپوش
بادام شکل نرگس و بیجاده گون شکر
❈۳❈
زلفش مشعبدی است که پیش قمر همی
بندد ز ابر پرده و سازد ز شب سپر
هرچند پردهٔ قمر از ابر دیده ام
نشنیدهام سپر ز شب تیره بر قمر
❈۴❈
مویم چو سیم و روی چو زر شد ز عشق آن
کز سیم و زر ناب میان دارد و کمر
تا زر او بدیدم شد موی من چو سیم
تا سیم او بدیدم شد موی من چو زر
❈۵❈
ای دلبری که از پی شور و بلا توراست
بر ارغوان بنفشه و در پرنیان حجر
هم ترک حور زادی و هم حور سرو قد
هم سرو ماهرویی و هم ماه سیمبر
❈۶❈
تا در دل تو آتش بیداد برفروخت
از تف او شدست مرا تافته جگر
بیدادگر مباش که فردا کنم نفیر
از دست تو به مجلس دستور دادگر
❈۷❈
زین ملوک و صدرِ وزیران قوامِ دین
بوالقاسم آفتاب کرم قبلهٔ هنر
صدری که نام اوست رسیده به شرق و غرب
بدری که نور اوست رسیده به بحر و بر
❈۸❈
گر ذات عقل را زلطافت بود بدن
ور باغ فضل را زکفایت بود شجر
باشد در آن بدن ز مقامات او روان
باشد بر آن شجر ز مقالات او ثمر
❈۹❈
در شیب تازیانه و در نوک کلک او
هر ساعتی به چشم تعجب همی نگر
کاندر نفاذ و دفع ستم هر دو نایبند
از ذوالفقار حیدر و از دِرّهٔ عمر
❈۱۰❈
ماند به امن و عافیت اخلاص و مهر او
زیرا که زین دو چیز مهیاست خواب و خَور
ماند به چرخ اول و رابع دل و کَفَش
کاندر میان هر دو مهیاست کام و گر
❈۱۱❈
گر کارها روان ز قضا و قدر بود
دو شاخ کلک او به قضا ماند و قدر
گر خصم ازو حذر نتواند شگفت نیست
بیچاره از قضا و قدر چون کند سر
❈۱۲❈
هرچند شاه و خسرو مرغان بود عقاب
سیمرغ را گرفت نیارد به زیر پر
ای از کرم چو برمکیان در عرب مثل
وی از هنر چو بلعمیان در عجم سمر
❈۱۳❈
جز تو در آن گروه که هستند در عراق
هرگز که کرد سوی خراسان چنین سفر
بر تو سفر مبارک و خوش بود چون جنان
هر چند گفته اند سفر هست چون سقر
❈۱۴❈
امروز در عراق و خراسان دو خسروند
آن شهریار خاور و این شاه باختر
از رای و از کفایت تو هر دو شاکرند
آن خواندت برادر و این خواندت پدر
❈۱۵❈
مقصود اگر موافقت عهد بود و مهد
محمود شاه را ز شهنشاه دادگر
امروز عهد و مهد به جهد تو حاصل است
چون هر دو حاصل است چه باید همی دگر
❈۱۶❈
زین عهد محکم است به هر کشوری نشان
زین مهد فرّخ است به هر بقعتی اثر
این عهد و مهد را به سعادت بود نثار
از چرخها ستاره و از بحرها گهر
❈۱۷❈
تا کار مهد و شغل ولیعهد پادشاه
از جاه تو گرفت جمال و جلال و فر
نامآوران به درگهت از بهر تهنیت
دایم همی رسند نفر از پی نفر
❈۱۸❈
فردا که در عراق نشینی به کام دل
بر بالش وزارت با حشمت و خطر
از تیغ شاه تیره دلان را بود نهیب
وز خامهٔ تو خیرهسران را بود خطر
❈۱۹❈
بسیار دل به امن تو صافی شود ز شور
بسیار سر به امر تو خالی شود ز شر
باغ مراد را بود اقبال تو درخت
کشت امید را بود احسان تو مطر
❈۲۰❈
در نامهها نوشته شود آیت فتوح
در شهرها کشیده شود رایت ظفر
ای گفته شُکر تو همه آزادگان به جان
ای کرده مدح تو همه فرزانگان زبر
❈۲۱❈
طبع مرا ز نظم مدیح تو چاره نیست
چونانکه دیده را نبود چاره از بصر
در روح من ز دوستی توست تازگی
چونانکه تازگی بود از روح در صور
❈۲۲❈
تشریف پادشاه تو حاصل شود مرا
گر تو به چشم سعی به کارم کنی نظر
ور در عنایت تو بود غایت کمال
کامل بود عطا و سخن گشت مختصر
❈۲۳❈
تا درج را غرَر بود از نکته های خوب
تا دُرج را ز قطرهٔ باران بود دُرر
در درج محمدت درر ار سی ث تح باد
در دَرج مدح باد ز اوصاف تو غُرَر
❈۲۴❈
فرخنده هفت چیز تو دایم گشاده باد
طبع و دل و زبان و رخ و دست و کار و در
راضی ز مهربانی تو شاه نامدار
شاکر ز نیک عهدی تو مهد نامور
کامنت ها