امیر معزی:آن شمع چه شمع است که برنامه و دفتر دودش همه مشک است و فروغش همه گوهر
❈۱❈
آن شمع چه شمع است که برنامه و دفتر
دودش همه مشک است و فروغش همه گوهر
وان ابر چه ابرست که بر سوسن و نسرین
بارد همه یاقوت و فشاند همه عنبر
❈۲❈
وان باز چه بازست که باشد گه پرواز
گیرندهٔ بیچنگل و پرَّندهٔ بی پر
وان شاخ چه شاخ است که در باغ کفایت
توفیق بود برگش و توقیر بود بر
❈۳❈
وان تیر چه تیرست که بالای عدو را
دارد چو کمان چفته به پیکان مقشر
وان مار چه مارست که چون معجز موسی
ناچیز کند تنبل خصمان فسونگر
❈۴❈
وان مارهٔ زر چیست که مردان جهان را
بر فضل و هنرمندی بر سنگ زند زر
وان ماهی بر خشک چه چیزست که دریا
هر دم زدن از قیر کند تارک او تر
❈۵❈
گویی که شهابی است مقارن شده با ماه
واندر کف خورشید ز شب ساخته اختر
یا طرفه چراغی است که از نور و دُخانش
ایام مزین شده اسلام منور
❈۶❈
یا هست به خوارزم ز تقدیر وکیلی
تا فخر معالی کند ارزاق مقدر
صدری ز محل زین ملوک همه گیتی
بدری ز شرف شمسکفات همه کشور
❈۷❈
آن خواجه که سعدست و اامینا است و ظهیرست
در دولت و ملک ملک و دین پیمبر
بو سعد که تا طلعت او گشت پدیدار
مسعود شد از طلعت او طالع و اختر
❈۸❈
خوب است همه سیرت او درخور صورت
زیباست همه مخبر او درخور منظر
آباد همه ساله بر آن صورت و سیرت
آباد همه ساله بر آن منظر و مخبر
❈۹❈
آن روز که ایام ندا کرد که هرگز
کس را نشود چنبر افلاک مسخر
پیروزی او دست برآورد و درآورد
ناگاه سر چنبر افلاک به چنبر
❈۱۰❈
با ناوک تدبیرش و با نیزهٔ عزمش
چون خانهٔ زنبور شود سد سکندر
خوارزم شد اکنون چو یکی دفتر کامل
خیرات و صلاتش طرف و نکتهٔ دفتر
❈۱۱❈
گر زان طرف و نکته یکی نقطه بکاهد
آن دفتر کامل شود اجزای مبتر
در ملک عجم کار دگر کارگزاران
اندوختن نعمت و مال است سراسر
❈۱۲❈
او کارگزاری است که کارش ز کریمی
پروردن بنده است و نوازیدن چاکر
چون بنگرد اندر سیرَش مرد خردمند
عنوان شرف بیند و پیرایهٔ مفخر
❈۱۳❈
خلقش به صبا بوی دهد در مه نوروز
از خار بدان بوی برآید گل احمر
وز همت او سایه برافتد به درختان
گیرند درختان صفت گنبد اخضر
❈۱۴❈
اندر کنف دولت او خسته نگردد
آهو به ره از ناخن و دندان غضنفر
ور سویکبوتر نگرد بخت بلندش
شاهین به عنایت نگرد سوی کبوتر
❈۱۵❈
ای بار خدایی که همی شکر توگویند
شاهنشه و خوارزمشه و خواجه و لشکر
آن شهر عقیم است کزو خاستهای تو
زیرا که از آن شهر نخیزد چو تو دیگر
❈۱۶❈
از روی تو و رای تو اجرام سماوی
گیرند همه فال و پذیرند همه فر
خدمتگر نفس تو و نقش قلم توست
برجیس به ماهی و عطارد به دو پیکر
❈۱۷❈
گر خسته شد از خنجر رستم دل سهراب
ورکنده شد از بازوی حیدر در خیبر
کلک تو گه خشم عدو را بخلد دل
عزم تو گه عدل ستم را بکند در
❈۱۸❈
ای کلک تو در قدرت چون خنجر رستم
وی عزم تو در قوت چون بازوی حیدر
جودی تو اگر جود توان دید مجسم
عقلی تو اگر عقل توان دید مصور
❈۱۹❈
زان است که خورشید تغیر نپذیرد
کاو هست به هیات چو دوات تو مدور
زان است که آفت نرسد قطب سما را
کاو بر صفت کلک تو دارد خط محور
❈۲۰❈
از کلک گهر گستر تو خلق جهان را
شکر است چنان کز نی خوزستان شکر
مشکورتر از تو به جهان کیست که هستند
هم خلق ز تو شاکر و هم خالق اکبر
❈۲۱❈
از فر تو خوارزم چو فردوس برین است
جیحون روان هست در آن چشمهٔ کوثر
گر کوثر و فردوس بر این نسیه به عقبی است
این هر دو ز عدل و نظرت نقد شد ایدر
❈۲۲❈
اقبال سپهرست در الفاظ تو مدغم
ارزاق جهان است در اقلام تو مضمر
درویش که بیند به شب اقبال تو در خواب
او را کند احسان تو شبگیر توانگر
❈۲۳❈
در مجلس تذکیر امامان سخنگوی
در خطبهٔ تحمید خطیبان سخنور
خواهند ثنای تو همی بر سر کرسی
گویند دعای تو همی بر سر منبر
❈۲۴❈
بر مادح تو مدح تو چون حرز براهیم
از آتش سوزنده کند سوسن و عبهر
کر کنگرهٔ خُلد همی حور بهشتی
مداح تو را هدیه دهد جامه و زیور
❈۲۵❈
امروز ثناخر تویی از اهل معالی
وز اهل معانی منم امروز ثناگر
آنجا که بود جمع معالی و معانی
مداح ثناگر به و ممدوح ثنا خر
❈۲۶❈
تا اختر سیار بدین گنبد دوار
هر شب کند از باختر آهنگ به خاور
در خاور و در باختر اقبال و قبولت
تابنده و پاینده همی باد چو اختر
❈۲۷❈
نازنده همی باد به تو دین محمد
تا ملک محمد بود و دولت سنجر
فرختر و فرخندهتر امروز تو از دی
و امسال تو از پار همایونتر و خوشتر
کامنت ها