امیر معزی:چه گویی اندرین چرخ مُدور کزو تابد همی مهر منوّر
❈۱❈
چه گویی اندرین چرخ مُدور
کزو تابد همی مهر منوّر
وز او هر شب دُر فشانند تا روز
هزاران جِرم نوران مدور
❈۲❈
چه گویی اندر این اجناس مردم
به تصویری دگر هر یک مصور
یکی را از شقاوت داغ بر دل
یکی را از سعادت تاج بر سر
❈۳❈
چه گویی اندر این دو مرغ پَرّان
همه سالهگریزان یک زدیگر
یکی را از سیاهی قیرگون بال
یکی را از سپیدی سیمگون پر
❈۴❈
چه گویی اندر این سرگشته پیلان
مُعلّق در هوا باکوس و تندر
گهی پاشنده بر کُهسار، کافور
گهی بارنده در گلزار، گوهر
❈۵❈
چه گویی اندر این محراب مُوبَد
که خوانندش همی رخشنده آذر
لطیفی چون گل و لاله که او شد
گل و لاله بر ابراهیم آزر
❈۶❈
چه گویی اندرین سیماب روشن
فروزندهٔ همهگیتی سراسر
که در دریا به زخم چوب موسی
یکی دیوار شد پر روزن و در
❈۷❈
چه گویی اندرین پیک دونده
ز حد باختر تا حد خاور
که تخت مملکت را بود حمال
به ایام سلیمان پیمبر
❈۸❈
چه گویی اندرین تاریک مرکز
کزو خیزد نبات و گوهر و زر
گرفته صد هزاران کالبد را
به درد و داغ درآگوش و در بر
❈۹❈
چه پنداری که چندینی عجایب
به وصف اندر یک از دیگر عجبتر
شود بیصانعی هرگز مهیا
بود بیقادری هرگز مقدر
❈۱۰❈
کرا باشد چنین اندیشه ممکن
که را باشد چنین گفتار باور
نه بیخَلّاق باشد خلقِ عالم
نه بی نقاش باشد نقشِ دفتر
❈۱۱❈
چو بنده عاجزست از پروریدن
خداوندی بباید بنده پرور
خداوندی نگهبان و نگهدار
خداوندی توانا و توانگر
❈۱۲❈
نه مصنوع و نه مَحدوث و نه مُحدَث
نه مأمور و نه مجبور و نه مُجبَر
نه اندر ذات او تألیف و ترکیب
نه اندر نَعتِ او اعراض و جوهر
❈۱۳❈
نه هرگز مُلک او باشد مُعَطل
نه هرگز حکم او باشد مزوﹼر
از او هر امتی را امر معروف
وز او هر ملتی را نهی منکر
❈۱۴❈
یکی از عدل او در چاه و زندان
یکی از فضل او بر تخت و منبر
در آی از صحبت میثاق آدم
برو تا نوبت میعاد محشر
❈۱۵❈
ببین تاثیر او در شرق و غرب
ببین آثار او در بحر و در بر
حقیقت دان که بیفرمان او نیست
به عالم نقطهای از نفع و از ضر
❈۱۶❈
گواهی ده که بی تقدیر او نیست
بهگیتی ذرهای از خیر و از شر
از او دور سپهری چنبری را
همی گویی که گیتی شد مسخر
❈۱۷❈
در ارد قهر او روزِ قیامت
سپهر چنبری را سر به چنبر
از آن روزی تفکر کن که ایزد
به حق باشد میان خلق داور
❈۱۸❈
چنان باید که تخمی کاری امروز
که آن روزت همه نیکی دهد بر
به توفیق و به تأیید الهی
مراد بندگان گردد میسر
❈۱۹❈
بود توفیق او را حمد واجب
بود تأیید او را شُکر درخَور
که از توفیق و تأییدش بیاراست
معین الملک ملک شاه سنجر
❈۲۰❈
همامی، دین یزدان را ﻣﺆﻳﺪ
مؤید هم ز دولت هم ز اختر
ابوالقاسم علی تاجُالمعالی
که هست از قدر عالی سعد اکبر
❈۲۱❈
از او خشنود صدرالدین محمد
وز او راضی نظامالدین مظفر
به کلک و رای و تدبیرش مفوﹼض
همه کار وزیر و شاه و لشکر
❈۲۲❈
به دنیا مدﹼ کلک او چنان است
که در روضات رضوان آب کوثر
طلب کردی زکِلکش آبِ حَیوان
اگر در عصر او بودی سکندر
❈۲۳❈
اگر یاقوت احمر خاست از کان
ز تأثیر مدارِ چرخِ اَخْضَر
مدار چرخِ اَخضَر گشت کِلکش
کزو خیزد همی یاقوت احمر
❈۲۴❈
نیفتد گر چه بسیاری بکوشد
فلک با همت او در برابر
اگر پیکر پذیرد همت او
بود یک جزو از آن پیکر دو پیکر
❈۲۵❈
الا یا سروری کاندر کفایت
نبیند چشم گیتی چون تو سرور
تو آن آزادهای کازادگان را
ز بهروزی نهادی بر سر افسر
❈۲۶❈
به دست جود گستر در خراسان
معزی را تو کردی شُکر گستر
به نثر و نظم پیش خالق و خلق
تو را هر سو دعاگوی و ثناگر
❈۲۷❈
اگر با تو گرانی کرد بیحد
زفضل تو بزرگی دید بیمر
گرانی دور خواهد داشت یک چند
که سوی خانه خواهد رفت ازین در
❈۲۸❈
به وقت خویش باز آید به خدمت
که اقبال تو او را هست رهبر
چو نام و نامهٔ تو کرد خواهد
مدیحت سایر اندر هفت کشور
❈۲۹❈
همیشه تا جوان و پیر گردد
جهان اندر مه آزار و آذر
تو بادی پیر تدبیر و جوانبخت
تو را پیر و جوان از طبع چاکر
❈۳۰❈
نماز و روزهٔ تو هر دو مقبول
همه روز تو از نوروز خوشتر
در آن گیتی به تو جان پدر شاد
در این گیتی به تو خرم برادر
کامنت ها