امیر معزی:چو بشنید فرخنده عید پیمبر که روزه ز گیتی برون برد لشکر
❈۱❈
چو بشنید فرخنده عید پیمبر
که روزه ز گیتی برون برد لشکر
یکی تاختن کرد تا در شریعت
کند تازه آیین و رسم پیمبر
❈۲❈
بیفتاد در تاختن نعل اسبش
پدید آمد از روی چرخ مدور
مگر عید فرخنده از خاور آمد
که تابد همی نعل اسبس ز خاور
❈۳❈
چو از عید شب را خبر داد گردون
شب از شادمانی برافشاند گوهر
تو گفتی به عَمدا کسی درّ مَکنون
پراکند بر روی دریای اخضر
❈۴❈
اگر چند شبهای خوش دیدهام من
ندیدم شبی از شبِ عید خوشتر
از آن پیش کالله اکبر شنیدم
بدیدم مه و گفتم الله اکبر
❈۵❈
جهانی ز تکلیف سی روز روزه
برستند تا یازده ماه دیگر
بدل شد دگرباره مسجد به مجلس
موذن به قوال و مصحف به ساغر
❈۶❈
وطنها شد از روی ساقی مزین
قدحها شد از نور باده منور
چه عذر آرم اکنون که باده نگیرم
من و باده و بزم شاه مظفر
❈۷❈
معز دول، رکن دین، برکیارق
مبارک جهاندار فرخنده اختر
جوان بخت شاهی که پیر و جوان را
از ایزد گذشته چو او نیست داور
❈۸❈
سرانند اسلاف او تا به آدم
شهانند اعقاب او تا به محشر
فزون آمد اندر جهان فر و فتحش
ز فرِِِّ فریدون و فتح سکندر
❈۹❈
حوادث چو باد است و گیتی چو دریا
خلایق چو کشتی و عدلش چو لنگر
جهان آفرین آفرینگوید او را
چو گویند نامش خطیبان به منبر
❈۱۰❈
خرد در سر از بهر آن جای سازد
که هر دم نهد پیش او بر زمین سر
ملک سایهٔ ایزدی خواند او را
که پیداست بر روی او ایزدی فرّ
❈۱۱❈
ببین صورت و چشم او گر ندیدی
شجاعت مجسم سعادت مصور
ایا فیلسوفی که هر چند گاهی
ز بهر منافع شوی کیمیاگر
❈۱۲❈
منافع از اقبال سلطان طلب کن
مبر رنج در کیمیای مزّور
که از کیمیا خوار و درویش گردی
وز اقبال سلطان عزیز و توانگر
❈۱۳❈
ایا پادشاهی که بسته است گردون
ز مدح تو بر گردن دهر زیور
کس از پادشاهان تو را نیست همتا
که اصل تو هست از دو جانب مطهر
❈۱۴❈
جهان را تو از خسروان یادگاری
که بودند در ملکِ سلجوق گوهر
پس از عهد ایشان تو را بود روزی
لوای جهانداری و تخت و افسر
❈۱۵❈
تو را هست در ابتدای جوانی
همه رسم با رسم ایشان برابر
چو طغرل بک اندر سفر سر فرازی
چو جغری بک اندر هنر ملک پرور
❈۱۶❈
چو الب ارسلان بر عدو کامکاری
چو سلطان ملک بر جهان عدلگستر
سرای تو کعبه است و شاهان و میران
چو حاجی زده دست در حلقهٔ در
❈۱۷❈
نگاریده عهد تو بر جان و بر دل
چو ضَرّاب نام تو بر سیم و بر زر
کجا عزم و حزم تو گردد مهیا
کجا عفو و خشم تو گردد مقرر
❈۱۸❈
ز سِندان کنی موم وز موم سندان
زآذر کنی آب وزآب آذر
هوایی کجا بوی خلق تو یابد
نسیمش بود تا قیامت معطر
❈۱۹❈
زمینی کجا عکس تیغ تو بیند
نباتش بود تا قیامت مُعَصفَر
به روم و به هندوستان گر فرستی
دو نامه به دست دو پیک از مُعَسکر
❈۲۰❈
فرستند هر سال حمل و خراجت
ز هندوستان رآی وز روم قیصر
به عهد تو قومی که گشتند منکر
از ایزد مکافات دیدند منکر
❈۲۱❈
گر از خَمر کین تو کردند مستی
خمارش کشیدند و بردند کیفر
سر از چنبر تو ببردند لیکن
رسنوار سرشان برآمد به چنبر
❈۲۲❈
جهانی پر از شور و شر بود از ایشان
تهی شد به اقبالت از شور و از شر
ز اقبال تو هر چه بنمود گردون
همه عبرت است و شگفتی سراسر
❈۲۳❈
چه گویم که این حال روشنتر آمد
ز خورشید رخشنده بر هفت کشور
شگفتی تر از داستان تو شاها
یکی داستان نیست در هیچ دفتر
❈۲۴❈
وگر داستانی برین گونه بودی
نکردی کس آن را ز گوینده باور
تو را هست پیروزی آسمانی
که داری زمین و زمان را مسخر
❈۲۵❈
همه ساله شکر از زمین آفرین کن
که هست او تو را در همه کار یاور
به تیغ سیاست سر خصم بِدرو
به چشم عنایت سوی خلق بنگر
❈۲۶❈
به هر وقت چوگان دولت همی زن
ز هر دشمنی گوی دولت همی بر
همه نعمت این جهانی تو داری
به رادی همی ده به شادی همی خور
❈۲۷❈
به پیروزی و فرخی با سعادت
چنین عید صد عید بگذار و بگذر
کامنت ها