امیر معزی:ای ز دارٍُالملک رفته مدتی سوی سفر بازگشته سوی دارالملک با فتح و ظفر
❈۱❈
ای ز دارٍُالملک رفته مدتی سوی سفر
بازگشته سوی دارالملک با فتح و ظفر
نرد ملک و نرد دولت باخته در یک ندب
کار دین و کار دنیا ساخته در یک سفر
❈۲❈
برده در شام و بلاد روم بیرهبر سپاه
کرده بر آب فرات و دجله بیکشتی گذر
ملکهای شام را ترتیب داده یک به یک
مالهای روم را تقریرکرده سر به سر
❈۳❈
از صف لشکر فکنده جنبش اندر دشت وکوه
وز تف خنجر فکنده جوش اندر بحر و بر
در هوای عالم ازگرد سوارانت نشان
بر جبین عالم از نعل سوارانت اثر
❈۴❈
رادمردان را به طاعت درکف پیمانت دل
شیرمردان را به خدمت بر خط فرمانت سر
گر جهان را از جهاندارای و شاهی چاره نیست
چون تو باید در جهانداری شه پیروزگر
❈۵❈
درخور پیشی و بیشی از همه شاهان تویی
پیشتر رفتی و بگرفتی ز عالم بیشتر
آن ظفرهاییکه در یک سال شد حاصل تورا
ده مجلد بیش باشد گر بگویم مختصر
❈۶❈
در فتوح شام و روم امسال دیوان ساختم
ساخت باید در فتوح هند و چین سال دگر
چشم ما در روزگارت بیشتر بیند همی
زانچه گوش ما شنیدست از حکایت وز سیر
❈۷❈
فتحها یکسر خبرگشته است و فتح تو عیان
مرد دانا تا عیان یابد کجا جوید خبر
ایزد اندر شخص تو چندان هنر موجود کرد
کز شمار آن همی عاجزشود وهم بشر
❈۸❈
هر هنرمندی که درگیتی هنر ورزد همی
هست واجب کاو بیاید وز تو آموزد هنر
ای بسا شاها که بر سر داشت تاج خسروی
تاج بنهاد و به خدمت بست پیش تو کمر
❈۹❈
ای بسا حِصنا که از کین تو شور و شر نمود
بازگشت آخر به ملک و دولت او شور و شر
کین تو چون زلزله است و هرکجا قوت گرفت
خانمان و خان بدخواهان کند زیر و زبر
❈۱۰❈
تیغ تو در باغ پیروزی درخت نصرت است
بیخ او در خاور است و شاخ او در باختر
هست بر عالم همایون همت تو چون همای
شرق دارد زیر بال و غرب دارد زیر پر
❈۱۱❈
هست گویی تیغ تو در طبع چون سودای خون
زان کجا آهنگ او سوی دِماغ است و جگر
کعبهٔ شاهان آفاق است عالی مجلست
پایهٔ تخت و رکاب تو مقام است و حجر
❈۱۲❈
خلق را از مهر دیدارت بیفزاید همی
هم به جسم اندر حیات و هم به چشم اندر بصر
بندگان پروردگان دولت و بخت تواند
خاصه آن شیر دلیر و میر بیهمتا و نر
❈۱۳❈
کرد بر راه و رکاب تو نثار سیم و زر
خواستی کش جان و دل بودی به جای سیم و زر
یافته است از خدمت و مهر تو عالی دولتی
تا پسر خوانی تو او را دولتش ناید بسر
❈۱۴❈
خسروا شاها هر آنچ از دین و دنیا خواستی
بیتوقف یافتی از کردگار دادگر
مدتی در هر زمینی در گشادی رزم را
مدتی اندر سپاهان بزم را بگشای در
❈۱۵❈
در قدح زان گوهر پاکیزه دوشیزه خواه
کافتابش دایه و مادر بدانگورش پدر
هرچه هست اندر جهان از نیکی و شادی تو را است
عمر در نیکی گذار و روز در شادی شُمَر
❈۱۶❈
تا که هفت اقلیم و چار عنصر بود اندر جهان
باد شش چیز از دو چیز تو عزیز و نامور
از بقای تو همیشه دولت و دنیا و دین
وز لقای تو همیشه شادی و تایید و فر
کامنت ها