امیر معزی:ایا نوشته هنرنامهها فزون ز هزار و یا شنیده ظفرنامهها برون ز شمار
❈۱❈
ایا نوشته هنرنامهها فزون ز هزار
و یا شنیده ظفرنامهها برون ز شمار
چو رزم شاه هنرنامهٔ شگفت بخوان
چو فتح شاه ظفرنامهٔ بدیع بیار
❈۲❈
به رزم او نگر وگرد آن فسانه مگرد
به فتح او نگر و دست از آن حدیث بدار
مشافهه به همه وقت بهتر از ماضی
معاینه به همه حال بهتر از اخبار
❈۳❈
حکایتی نشنیدست خلق در عالم
عجبتر از ظفر و فتح شاه گیتی دار
معز دین خدا خسرو مصاف شکن
خدایگان جهان سنجر ملوک شکار
❈۴❈
شهی که بود به مغرب نبرد او امسال
چنانکه بود به مشرق نبرد او پیرار
جز او به مشرق و مغرب ز خسروانکه شکست
به نیم روز صف رزم صد هزار سوار
❈۵❈
ز رزم غزنین نیکوترست رزم عراق
ز بس عجایب تقدیر عالم الاسرار
مصاف خصم توگفتیکه برکشید فلک
ز سنگ و آهن و پولادباره و دیوار
❈۶❈
مصاف سلطانگفتی که بر بسیط زمین
پدید شد فلکی پر ستارهٔ سیار
بر آن صفت ز درازی کشیده هر دو مصاف
که وهم کس نرسد از میان همی به کنار
❈۷❈
مثال پیلان چون پاره پاره ابر سیاه
که بر هوا شود از رودبار و دریابار
دمان و جمله برو جنگ جوی پیلانی
همه چو دیو عجب شکل و بُلعَجب کردار
❈۸❈
نهنگ یَشک و ستون بای و اژدها خرطوم
سپهر گردش و کُه پیکر و صبا رفتار
بتافت آینه از پشت پیل در صحرا
چنانکه مهر درخشان بتابد ازکهسار
❈۹❈
شعاع خنجر و رفتار تیر و شکل کمان
چو برق و ژاله و قوس قزح بهوقت بهار
چو روی شست به خون تیغ جنگیان گویی
که کرد رنگرزی پیشه گنبد دوار
❈۱۰❈
همی ز پیکر آن تیغهای خونآلود
نمود سرخی شنگرف و سبزی زنگار
گه مصاف گروهی ز لشکر سلطان
اگر شدند پراکنده در یمین و یسار
❈۱۱❈
دو چیز در شدن آن گروه تعبیه کرد
که هر دو کرد پدیدار ایزد دادار
یکی که تا بنماید به شاه نصرت خویش
که هست نصرت او به زلشکر جرار
❈۱۲❈
دگر که تا بنماید به خلق مردی شاه
که بیسپاه گه رزم چون کند پیکار
عجب نباشد اگر بیسپه شود منصور
کرا خدای بود روز رزم ناصر و یار
❈۱۳❈
چو ذوالفقار برآهخت شهریار جهان
نمود مردی و دارات حیدر کرار
دلیروار کمان ظفر چو کرد به زه
به تیر دوخت سپر بر سوار تیغگذار
❈۱۴❈
ظفر بیامد و پیوسته گشت با پیکان
در آن میان که جدا شد ز شست او سوفار
رسیدکوکب نصرت ز آسمان بهزمین
چو از زمین بهسوی آسمان رسید غبار
❈۱۵❈
سبک شدند و سراسیمه آن سپاهگران
ز تیر شاه و ز پیلان مست جان اوبار
یکی بجست ز پیلان وکرد ناله ی زیر
یکی بخست ز پیکان وکرد نوحهٔ زار
❈۱۶❈
یکی بهزیر خس اندر خزید چون خرگوش
یکی به دام غم اندر فتاد چون کفتار
زغم سرشک یکی گشت چون گداخته لعل
ز خونْ دهان یکی گشت چون شکافته نار
❈۱۷❈
همی شکسته و مغلوب خسرو منصور
همه فکنده و مقهور دولت قهار
اگر نکردی شاه زمانه رحمت و عفو
در آن دیار نماندی ز دشمنان دیار
❈۱۸❈
به یک نفس ز سر سرکشان برآوردی
به تیغ تیز دخان و بهپای پیل دمار
جهان سیاه شدی بر مُعادیان چو سَقَر
عراق تنگ شدی بر عراقیان چو حصار
❈۱۹❈
بزرگوارتر از شاه ما بهگیتی کیست
که درگذشت به بخشایش از سر آزار
گناه و عذر به هم بود و این نبود شگفت
که در میان دو لشکر چنین بود بسیار
❈۲۰❈
درشت و نرم رود کارها به روز نبرد
بزرگ و خرد بود زخمها به گاه قمار
همی پلنگ و گهر زاید از میان جبال
همی نهنگ و صدف خیزد از میان بحار
❈۲۱❈
کجا مخالفت اندر جهان پدید آید
گل شکفته کند در زمان خلنده چو خار
کجا موافقت از دور روی بنماید
به یک زمانکند از زهرمار مهرهٔ مار
❈۲۲❈
خلاف شاه نبود اختیار شاه عراق
کز آن خلاف بود دور مردم مختار
چو بر مراد سپه بود مدتی مجبور
حواله کرد به تقدیر خالق جبار
❈۲۳❈
سپاس و شکر خداوند را که از پس جنگ
به صلح و دوستی و نیکویی برآمد کار
سپرد شاه به محمود گنج محمودی
که برگرفت ز غزنین به تیغ گوهردار
❈۲۴❈
به تیغگوهر دار آنچه بستد از دشمن
به دوست داد سراسر به دست گوهر بار
به دست خویش ولیعهد کرد شاهی را
که اختیار ملوک است و افتخار تبار
❈۲۵❈
چو داد ملک محمد قرار بر محمود
ازو محمد خشنود شد به دار قرار
چنین نماید تأیید ایزدی تأثیر
چنین نماید شمشیر سنجری آثار
❈۲۶❈
فتوح شاه کرامات و معجزات شدست
که اندر آن نرسد وهم و فکرت و گفتار
اگر ملوک و سلاطین رفته زنده شوند
به معجزات و کرامات او دهند اقرار
❈۲۷❈
خدایگانا فتحی برآمدت امسال
که بخت نیک بدان فتح مژده دادت پار
به زینهار تو آیند زین سپس ملکان
که دادهای اُمرای عراق را زنهار
❈۲۸❈
چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار
نظام یافت همه شغلهای بیترتیب
نسق گرفت همه کارهای ناهموار
❈۲۹❈
نشاط و رغبت احرار سوی درگه توست
که هست درگه عالیت کعبهٔ احرار
چو در دیار و بلاد عراق نام تو رفت
شرف گرفت ز نام تو آن بلاد و دیار
❈۳۰❈
فزوده کرد ز نامت خلیفه در بغداد
جمال خطبه و منشور و سکه و دینار
ز پیش خویش فرستاد سوی حضرت تو
لوا و خاتم و شمشیر و جُبّه و دستار
❈۳۱❈
اگر سکندر رومی همی ولایت داد
ملوک را ز در روم تا حد بلغار
تو درگشادن گیتی سکندر دگری
تو را سزد که ولایت دهی سکندر وار
❈۳۲❈
چرا همی به سکندر توراکنم مانند
ازین حدیث مرا کرد باید استغفار
ز دست تو ملکانی نشستهاند به مُلک
که پیش هر ملکانی سکندرست هزار
❈۳۳❈
سه خسروند به هند و عراق و ترکستان
که از عطای تو دارند هر سه استظهار
همیشه شکر تو دارند در میانهٔ جان
چنانکه نقطه بود در میانهٔ پرگار
❈۳۴❈
توراست بخت مشیر و خرد نصیحتگر
تو راست فتح ندیم و ظفر سپهسالار
به فر بخت توگردد به انتها آسان
هر آن مصاف که باشد به ابتدا دشوار
❈۳۵❈
وگر بود به شب تار عزم رزم تو را
سعادت تو کند روز روشن از شب تار
جهانکه جود تو بیند ز بحر دارد ننگ
زمین که دست تو بیند ز ابر دارد عار
❈۳۶❈
هر آن عدو که ز پیکار تو بلندی جست
بلند گشت سرانجام لیکن از سر دار
کرا خمار گرفت از شراب کینهٔ تو
به عاقبت ز شراب اجل شکست خمار
❈۳۷❈
کسی که بود به تیمار بیپرستش تو
چو پیش تخت تو آمد جدا شد از تیمار
رسید تا ز خراسان رکاب تو به عراق
فلک به کام و مراد دل توکرد مدار
❈۳۸❈
ز دهر کند شده دشمنانت را دندان
ز بخت تیزشده دوستانت را باز آر
سزد که جان بفشانند بندگان امروز
که آمدیّ و نمودی به بندگان دیدار
❈۳۹❈
کنند بر سُم اسبان تو فریشتگان
زخلدگوهر و از آسمان ستاره نثار
به فال گیر شها شعرهای بندهٔ خویش
همهگزیده چو یاقوت و لولو شهوار
❈۴۰❈
که کردگار به زودی تو را کند روزی
هر آنچه فال زند بندهٔ تو در اشعار
کتاب فتح تو سال دگر بپردازد
چو بوستانی آراسته به رنگ و نگار
❈۴۱❈
نهال او را از نکته و نوادر برگ
درخت او را از حکمت و معانی بار
همیشه تا که بود بر سپهر اختر هفت
همیشه تاکه بود در زمانه طبع چهار
❈۴۲❈
تو را نصیب ز هفت و چهار باد سه چیز
تن درست و دل شاد و دولت بیدار
نهاده پیش تو بر دست سروران سپاه
به رزم جان عزیز و به بزم جام عُقار
❈۴۳❈
شهان و تاجوران را به مشرق و مغرب
بر استان و سم اسب تو لب و رخسار
تو از سعادت جاوید و از عنایت بخت
ز عمر و ملک و جوانی وگنج برخوردار
کامنت ها