امیر معزی:بر فتح همی دور کند گنبد دوار بر سعد همی سیرکند کوکب سیار
❈۱❈
بر فتح همی دور کند گنبد دوار
بر سعد همی سیرکند کوکب سیار
وین را اثر آن است که بر لشکرِ غزنین
گشتند مظفر سپه شاه جهاندار
❈۲❈
آن طایفه را کرد همی تعبیه حاسد
وین طایفه را ساخت همی تعبیه دادار
بیهوده بود تعبیهٔ حاسد مقهور
جایی که بود تعبیهٔ واحد قهار
❈۳❈
چون خصم فرستاد ز غزنین بهدر بست
با کوکبه و پیل یکی لشکر جرار
آشوب صف میمنهشان تا حد کابل
آسیب تف مسیرهشان تا در قزدار
❈۴❈
چون نار فروزنده و سوزنده شد امروز
شمشیر سپاه ملک اندر صف پیکار
آن لشکر انبوه چو از پل بگذشتند
دیدند پس و پیش همه آب و همه نار
❈۵❈
کردند ره حزم رها از فَزَع و بیم
چه حاجب و چه میر و چه سرهنگ و چه سالار
کرد و عرب و غزنوی و خلخ و هندو
گشتند سراسیمه و مخذول به یکبار
❈۶❈
یک جوق شده کشته و یک خیلگریزان
یک فوج شده غرقه و یک قومگرفتار
از خون روان وز تن افکنده به هم بر
صحرا همه وادی شد و هامون همهکهسار
❈۷❈
گفتیکه بر آن قوم همی طایر منحوس
چون طیر ابابیل زند سنگ به منقار
نشگفتکه مقهور شد آن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمکار
❈۸❈
از ناحیهٔ سند کنون تا به در هند
بس کس که از این رنج به دردست و به تیمار
بس زن که کنون بر پسر و شوی و برادر
جون مویهگر از درد همی مویه کند زار
❈۹❈
بس ناز که شد محنت و بس نام که شد ننگ
بس لاف که شد خجلت و بس فخر که شد عار
اندر عرب و در عجم آثار فتوح است
از سنجر خصم افکن و از حیدر کرار
❈۱۰❈
معبود چنان خواست که از حیدر و سنجر
تا حشر بود در عرب و در عجم آثار
ای شاه جهاندار جهانداری و شاهی
از فر تو دارد شرف و قیمت و مقدار
❈۱۱❈
تاجست ز فرمان تو بر تارک شاهان
طوق است زاحسان تو برگردن احرار
هرکس که مقرست به یزدان و پیمبر
دادست به پیروزی و اقبال تو اقرار
❈۱۲❈
گر خصم سپه کرد همه کار تبه کرد
تا آینهٔ ملک سیهکرد به زنگار
او نیست سزاوار به ملک پدر و جد
از دست تو شاه است بدان ملک سزاوار
❈۱۳❈
بنشیند و از نام و خطاب تو به غزنین
هم خطبه بیاراید و هم سکه و دینار
هر مه متواتر کند از زر و جواهر
پیلان سبکبار به حمل تو گرانبار
❈۱۴❈
آوردن آن گنج کنون بر تو شد آسان
وز پیش تو شد بر دگران مشکل و دشوار
اسلاف تو را چون نشد این کار میسر
دانند بزرگان که نه خُردست چنین کار
❈۱۵❈
تو شاه ملوک و مَلکِ شاه نشانی
وین است همه ساله تو را سیرت و کردار
هرچند که گفتار ز کردار فزون است
کردار تو در ملک فزون است ز گفتار
❈۱۶❈
کس چون تو نبودست ز شاهان گذشته
هر چند که خوانیم همی قصه و اخبار
بخت عدو از دولت بیدار تو خفته است
وقت است که گوییم زهی دولت بیدار
❈۱۷❈
هر خصم که از کین و خلاف تو سرافراشت
گردون علم دولت او کرد نگونسار
هر شهر که آن را رسد از کین تو آسیب
خالی بود آن شهر ز دیار و ز طیار
❈۱۸❈
با کین تو گویی به هوا و به زمین بر
آرام نگیرند نه طیار و نه دیار
این فتح نخستین به همه حال دلیل است
بر ملک بیاندازه و بر نعمت بسیار
❈۱۹❈
گویند چو پالیز نکو خواهد بودن
آید اثرش برگله از پیش پدیدار
تا زردکند روی چو پخته شود آبی
تا کفته کند پوست چو پر دانه شود نار
❈۲۰❈
اعدای تو را باد کفیده شده و زرد
جون نار و چو آبی همه ساله دل و رخسار
کامنت ها